این داستان درباره دختری است که داخل یک خانواده عجیب بزرگ میشه. خانواده ی اون افراد مهمی هستند برای همین مسولیت های زیادی روی گردنش هست.
با تابش نور خورشید روی صورتم بیدار شدم به ساعت موبایلم نگاه کردم ساعت ۷:۲۵ بود باید آماده بشم امروز روز اول دانشگاهم بود توی دانشگاه بچه های دوست های پدرم بودند اصلا حوصله بحث با اونا رو ندارم تنها نکته مثبت دانشگاه اینه که پسر عموم مارتین توی دانشگاه هم هست اون فقط چند ماه ازم بزرگتره اون مثل برادرم میمونه و به جز پدرم اون تنها کسی هست که از راز خبر داره چون اونم عضو خانواده هست پدر و مادر مارتین ۵ سال پیش فوت کردند منم زمانی که به دنیا اومدم مادرم فوت کرد به اصطلاح من تا به حال مادرم رو ندیدم(اسم این دختره آریانا هست و ۱۸ سالشه این عکس هم خودشه)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
تولدت مبارک:)
امیدوارم به همه آرزو های قشنگت برسی:)
تولدت مبارک :)
با آرزوی بهترین ها 🍥💖
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^❤
امیدوارم به همه ی ارزو های قشنگت برسیی ^^❤
زیبا بود پارت بعد
سعی میکنم زود به زود بزارم اما باید ۱۰ تا مرورگر استفاده کنم تا تستچی بیاد تازه درسامو هستن کلاسم دارم پس یکم دیر میشه
عالی ادامه
حتما🥰