سلامممم این داستانو یدور نوشتم ولی ناقص بودو یک اسلایدش نبود بخاطر همین حذفش کردم و ایندور میخوام درست بنویسمش :))
[از زبون میکی] با صدای الارم گوشی بیدار شدم... من: هنننننن کی ساعت هفتو نیم شدددد نیم ساعت دیر کردم؟؟؟؟ زود بلند شدمو لباسامو اماده کردم و پوشیدمشون و کیفمو اماده کردم و اونهمه عجله باعث شد خوراکی یادم بره...
{در مدرسه} با شدت درو بازکردم دیدم همه کتاب فیزیک در اوردنو معلم فیزیک سر کلاسه... من: گومن ( ببخشید به ژاپنی) دیر کردم الارم گوشیم دیر زنگ خورد معلم فیزیکمون مهربون بودو مشکلی نداشت: مشکلی نیست بشین سرجات صفحه ی ۳۴ کتاب رو باز کن من: اریگاتوو (ممنون به ژاپنی) من داخل میشستم و جفتیم که رفیقم بود اسمش لیلی بود رفتم نشستم و لیلی گفت: شانس داری زنگ فیزیک بود وگرنه الان دارِت زده بودن من: به خرشانسی معروفم ^^
{زنگ تفریح} لیلی: زود باشششش الان بوفه شلوغ میشههههه من: الاننننننن لیلی دم در وایساده بود و من داشتم وسایلمو میزاشتم تو کیفم زود بلند شدم و با سرعت رفتم سمت لیلی که به یکی برخوردم... من: اخخخ سرمو اوردم بالا دیدم هیرویوکیه...(بارونیکا: خیخیخی فاتحتو بخون... *میکی اب دهانش را قورت میدهد*) من: هیرو ... یوکی ببخشید بهت برخوردم داشتم میرفتم بوفه عجله داشتم چون الاناست که شلوغ بشه هیرویوکی پسر کم حرف و سردی بود بخاطر همین اهمیتو نداد و گفت: مشکلی نیست و از جفتم رد شد... روش میشه گفت یجورایی کراش داشتم ولی روم نمیشد بگم عاخه کدوم ادم عاقلی میره به کراشش میگه دوست دارم باید باهام رل بزنی؟؟ ..
رفتم پیش لیلی و دویدیم سمت بوفه که به یک صف بنی اسرائیلی بر خوردیم که روبه روی بوفه بود... من: یا قمر بنی هاشم... لیلی: یا امام زاده بیژن غریب بیا برگردیم همون نون پنیر خودمونو بخوریم :-: اینو که گفت یادم اومد خوراکی نیووردم... من: ل...لیلی لیلی: بگو من: خوراکی یادم رفت :-: لیلی: هننننن؟؟؟ *سانسور**سانسور**سانسور* من: باشه باشه... لیلی: بهت از خوراکیام نمیدماااا من: للللیییلللیییییی ^^ لیلی: *** بخور بهت نمیدم :/ من: نده نخواستیم و رفتم... نشستم رو به دیوار زیر سایه ی درختی که پیش دیوار حیاط مدرسه بود...
من: هعییییی خوراکی که نیووردم یکی ... امتحان دارم نخوندم دوتا ... دیر که کردم سه تا ... با لیلی هم داش دعوام میشد چهار تا... روزگار :-: یهو یه صدایی شنیدم: خوراکی نیووردی؟ با تعجب به دورو برم نگام کردم کسی نبود... یهو برگشتم دیدم اونطرف درخت هیرویوکی نشسته... من: نه... نیووردم هیرویوکی: یلحظه همینجا صبر کن... ...
خب فشار بخورید تا پارت بعد🗿✨️
چالش: یکی از سوتی هاتو تعریف کن :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا ادامه اش بده تا چند پارت خیلی خوبه♥️🌹
چالش : تو مدرسه بودیم بعدش دوستم تو راهرو بود هلش دادم ولی دوستم که نبود هیچ معلمم بود🗿...
جر
دخمل بقال محل بنویس که داریم فشار سه درجه ای میخوریم 🗿
پارت گذاشتم منتظرم منتشر شه :-:
عه چقد این پسته آشناس
عا ناظرش بیدم🌚
عههه مرسی منتشرش کردییی :)))
عههه زود بزارر
اولین کامنت✅🌙به نظرسنجی سر میزنی؟💫💐