
های گایز 👋خب این داستان در مورد دوست صمیمیم هست و اینجا اسم دوستام رو سانسور کردم و به جاش از علامت هایی مثل: ♡☆و# استفاده کردم،اسم خودم هم نوهای گذاشتم،امید وارم خوشتون بیاد💜خب بزن بریم👈
یکی از زنگ تفریح ها بهترین دوستم ☆بهم گفت:( یه چیزی باید بهت بگم، خیلی مهمه)🤨 با هم رفتیم به حیاط مدرسه و در اونجا رفیقم یه چیز خیلی مهمی بهم گفت؛ منم بغض کردم و ناراحت شدم😞 بهش یه اعترافی کردم بعد گریم گرفت😭 هر دفعه که صدای زنگ تفرین در میومد. من و ☆میرفتیم حیاط، من بغلش گریه میکردم؛ و اونم دلداریم میداد 😢واقعا از دست# ناراحت بودم، چون اون حال منو درک نمیکرد😒 منم تنها کسی که بهش اعتماد داشتم یعنی ☆رو یه جا خفت کردم، و کل قضیه رو بهش توضیح دادم 😪اونم همیشه پشتمه و درکم میکنه و باهوشه🤓 پس متوجه کل ماجرا شد، و هم اشتباهات من و هم# اشتباهات رو گفت. من اون روز اصلا حالم خوب نبود🤒 اونموقع زنگ آخر ریاضی داشتیم؛ اصلا نفهمیدم معلم چی درس داد🤕
#اون روز غایب بود و☆هم زنگ دوم حالش بد شد و رفت. دو تا از دوستام ی صمیمیم "همون☆و#" نبودن پس( من ماندم تنهای تنها، من ماندم تنها میان سیل غم هااا....)🙁 خب بعد که کلاس تموم شد و همه رفتن خونه هاشون؛ من و ♡و دختر مدیر مدرسه و یه سال بالایی و همکلاسیم تو مدرسه موندیم، چون دیر میومدن دنبالمون.من از بس گریه کرده بودم، چشمام بدجوری میسوخت و داشت از حدقه در میومد 😣 خیلی خیلی خسته بودم و خوابم میومد😷♡ کنار نشسته بود و وقتی منو تو اون وضعیت دید، گفت:بیا سرتو بگذار رو پای من و کیفتو بگذار او طرف و رو صندلی دراز بکش و یکم بخواب!😶
واقعا خسته بودم سرم هم خیلی خیلی درد میکرد؛ پس به حرفش گوش کردم و سرمو روی پاش گذاشتم. باید اعتراف کنم که اون واقعا خیلی مهربونه،درکم میکنه و البته باهوش هم هست 🤓من همین که سرمو روی پاش گذاشتم، چشم هامو بستم و احساس آرامش کردم😌 سال بالایی ما پالتوش رو روی من انداخت تا سردم نشه😀 همه جا ساکت بود و کسی صدا نمیکرد مبادا من بیدار بشم😄 البته اولش دختر مدیر مدرسه و همکلاسیم یکم شلوغی کردن تا من نتونم بخوابم، ولی ♡بهشون گفت: سس المیون،گویون یاتسن،یورگون ده! این خیلی دل انگیز بود که روی پاش خوابیدم، خیلی حالمو بهتر کرد،🙂میتونستم بشنوم که آروم میگفت:نوهای بیداری؟
کم کم خوابم برد😴یکم بعد مامانم اومد دنبالم بعدش مدیر مدرسه بهش گفت: بیا تو، مامانم ترسید که: خدایا چه بلایی سر بچم اومده؟ چی شده؟ الله اوزون رحم اله! 😨اومد دید که من روی پای ♡خوابیدم، اولش ترسید ولی بعد خیالش راحت شد، و داشت با مدیر حرف میزد؛ که♡ آروم اومد بیدارم کرد، میگفت: نوهای، نوهای پاشو، مامانت اومده. و از این حرفا!😅 بعد با کلی خستگی بیدار شده بودم، کمرم خم شده بود از بس یه وری خوابیدم،😐 بیچاره پای هم خشک شده بود و به زور راه رفت😑 با هم خداحافظی کردیم و من و مامانم رفتیم خونه🚶🏻♀ خب، هم خیلی خوشحال و هم خیلی ناراحت بودم! اصلا خودمو درک نمیکردم 🤠به خودم گفتم: تو چقدر دیوونه ای🙄نه به صبح که اونقدر گریه کردی، و نه به الان که از شادی توی پوست خودت نمیگنجی، واقعا که! 😏 خب داستان ما به سر رسید، و خبر خوش اینکه: "کلاغه ایندفعه به خونش رسید"🤪 صلـــواااااااات🤲🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم دوستت ستاره هس؟ اوخیی
اللهم صل الا محمد وال محمد... 😂
اوخی🥺💜