خوب شب بود آن رو بردم تو اتاقش خودمم رفتم اتاقم تا خود صبح بیدار بودم صبح بیدار شدم رفتم حموم که سرحال بشم بعدم آماده شدم رفتم پایین در اتاق آن رو زدم بهش گفتم تا آماده بشه که بریم بیرون
داستان از زبان ات امروز بیدار شدم بعد یهو یکی در زد وارد شد جانکوک بود گفت که آمادشو بریم شهربازی منم کلی زوق کردم رفتم آماده شدم باهم رفتیم شهربازی کارت هارو در کردیم بعدم جانکوک اتاق وحشت رو انتخاب کرد منم میترسیدم اما چیزی نگفتم رفتیم گیر کردیم تو اتاق بعدم هرچی گشتیم چیزی پیدا نکردیم بلخره جانکوک یه سر نخ پیدا کرد پیدا کرد ۵ دقیقه وقت داشتیم که درو باز کنیم وگرنه کلی زامبی می ریخت تو اتاق که ما توش بودیم بعد دو دقیقه کلی سرنخ پیدا کردیم بعد بلاخره کلید رو پیدا کردیم در رو باز کردیم آمدیم بیرون من وقتی آمدم بیرون داشتم می مردم از استرس جانکوک دستم گرفت و بقلم کرد تا آروم بشم بعد چند دقیقه از بقلش آمدم بیرون
دوباره رفتیم بازی کنیم فکنم بعد پنج ساعت تقریباً ۹۹ درصد اسباب بازی شهر بازی رو بازی کردیم دیگه خسته شدیم آمدیم خونه وقتی رسیدیم
تو حیاط آمدم کرم بریزم جانکوک بوس کردم فرار کردم فکنم ده بار دور حیات خونه سوم رو دور خوردیم،😂 تا یکم خسته شدم سرعتم کم شد بعدم جانکوک گرفتم هرکاری کردم دیگه نتونستم فرار کنم 😂😂😂😂 بعدم تا گرفتم هر دومون پخش زمین شدیم از خنده بعد یهو بارون گرفت همچنان ما داشتیم مبیخندیدیم یهو مادر جانکوک آمد گوش هر جفتمون گرفت گفت شما دوتا دوست دارید زیر بارون یخ بزنید بعدم دست هر جفتمون رو گرفت کشون کشون برد تو خونه
اسلاید اضافه
ناظر لطفاً قبول کن خیلی براش زحمت کشیدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها یه مشکل تایپی پیش آمده آن نیست منظورم ات بود اما تایپ اشتباه زده آن