منم سریع یه دوش گرفتم و آماده شدم و راه افتادیم و به هواپیممون رسیدیم یه هواپیمای شخصی مشکی طلایی بود رفتیم سوارشدیم و بعد ۴یا ۶ ساعت رسیدیم به پاریس و بعد از رسیدن وسایل رو بادیگارد های دیگه حمل کردن و ما هم سوار ماشین شدیم و بقیه بادیگارد ها برگشتن کره منو جانکوک هم رفتیم خونه دوم جانکوک مثل همیشه رنگ خونه هاش سیاه سفید بود اما این خونه بزرگ تر و زیبا تر بود رسیدیم ماشین رو پارک کردیم و بعد خدمت کارا رو صدا کردیم تا وسایل ها مون رو وارد اتاقامون کنن
بعد از دوسه ساعت لباسم رو سر جای مخصوص گذاشتم بعدم خیلی خسته بودم اصلا نفهمیدم کی خالم برد بعد مدت ها راحت خوابیدم حدود ساعت ۱۰:۳۰ از خواب بیدار شدم جانکوک هنوز خواب بود سریع لباس بیرون پوشیدم با راننده رفتیم یه پاساژ بزرگ که برای جانکوک یه کت و شلوار جدید بگیرم با کفش از اینجور چیزا تقریباً ساعت ۱۲:۰۰رسیدم خونه و یه مانکن برداشتم لباس جانکوک رو روش گذاشتم و گذاشتمش تو اتاق جانکوک و رفتم تا صبحانه بخوریم داستان از زبان جانکوک حدود ساعت ۱:۰۰از خواب بیدار شدم و یهو داشتم به اتاق نگاه میکردم که یه کت شلوار جدید رو دیدم که دیشب اینجا نبود یه کت شلوار دیگه پوشیدم رفتم پایین دیدیم ات داره صبحانه میخورا منم رفتم جفتش نشستم و خدمت کارا برای منم صبحانه آوردن و شروع به خوردن کردم
بعد از صبحانه ات رفت تو اتاق تا آماده بشه آخه باید میرفتیم پیش سهام داران شرکت پدرم به نام جیمین رفتیم رسیدیم و ات و همسر آقای جیمین باهم توی حال نوشته بودن و منو جیمین هم رفتیم توی اتاق کار بالا داستان از زبان ات رفتیم خونه یکی از سهام دارن شرکت بنام جیمین مرد خیلی مهربونی بود و همسر خیلی خیلی مهربونه داشت جانکوک با جیمین رفتن بالا توی اتاق کار منو همسر آقای جیمین هم پایین تو حال نشسته بودیم و حرف میزدیم وقتی از پرسید که نامزد جانکوک منم با تاختی کمی آهی کشیدم و گفتم آره نامزدش هستم و بعد چند ساعت جانکوک جیمین کارشون تموم شد تقریباً خیلی دیر وقت بود بعد کلی اصرار جیمین و همسرش یومی قبول کردیم بمونیم خوشبختانه چند جفت لباس خونگی داخل ماشین داشتیم
مشکل از اونجایی شروع شد که کلا دوتا اتاق داشتن خونه شون یکم کوچیکه بود منو جانکوک باید تو یه اتاق میخوابیدم من داشتم به جانکوک نگاه میکردم جوری که جانکوک خندش گرفت رفتم تو اتاق لباسم رو عوض کردم به بلوز شلوار بنفش روشن با بلوز آستین بلند با طرح پروانه بنفش و رفتم پایین پیش یومی نشستم جانکوکم رفت لباس شو عوض کرد یه هودی مشکی و با شلوار مشکی بعدم خیلی خسته بودم رفتم تو اتاق دیدم
جانکوک یه رخت خواب پهن کرده پایین تخت خوابیده بود منم رفتم روی تخت خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم دیدم تو بغل جانکوکم به خودم آمدم و خودمو از آغوشش برون کشیدم و رفتم دست صورتم رو شتم مسواک زدم و بعدم رفتم پایین
داستان از زبان جانکوک دیشب خواب بد دیدم و از خواب پردیدم بعدم رفتم پیش ات بغل کردم خوابم برد صبح بیدار شدم دست صورتمو شستم و مسواک زدم بعدم رفتم موهام رو یکم مرتب کردم رفتم پایین با قیافه کیوت و خجالت زده است رو برو شدم یه جوری نگام میکرد که خندم گرفت بود رفتم سر میز صبحانه خوردیم بعدم سریع آما ده شدیم و رفتیم خونه
داستان از زبان ات بعد صبحانه رفتیم آماده شدیم آمدیم خونه بعدم رفتم یه دوش گرفتم لباس بنفش تیره ای پوشیدم و رفتم تو حال نشستم به فیلم دیدن جانکوک رفت یه دوش بگیره بعد نیم ساعت لباس انتخاب کردن تشرف آورد یه هودی سفید با شلوار ست سفید
داستان از زبان جانکوک رفتم پایین دیدم ات داره فیلم میبینه منم رفتم جفتش نشستم بغلش کردم شروع بدیدن فیلم کردم داستان از زبان ات یهو دیدم جانکوک آمد جوفتم نشست و بقلم کرد شروع به فیلم دیدن کرد یاد زمانی افتادم که با شوگا مینشستیم فیلم ترسناک میدیدیم که منم از ترس از بغل شوگا بیرون نمی آمدم بعد چند دقیقه با صدای جانکوک به خودم آمدم جانکوک گفت حالت خوبه بیبی آنقدر فک نکن از داستان فیلم لذت ببر بعدم شروع به دیدن ادامه فیلم شدیم
داستان از زبان جانکوک فیلم بعد سه ساعت نیم تموم شد دیدم ات خوابش برده منم بغلش کردم بردمش تو اتاق گذاشتمش روتخت پتو انداختم روش آنقدر خسته بودم همه جا جفتش رو تخت خوابیدم
البته صبح زود بیدار شدم که یه وقت مثل دیروز خجالت نکشه
خوب پایان p6,دیتون دارم ناظر لطفاً در ورد نکن ممنون خیلی برایش زحمت کشیدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)