چند ماه بعد از زبان ات بعد از اون روز دیگه سعی کردم یکم با اینکه جانکوک عاشق مه کنار بیام ولی از تو انگار که قلبم رو دو تیکه کرده بودن
بعد چند ماه بعدکلی خواهش تونستم گوشی خودمو از جانکوک بگیرم
و یه وقتی گوشی رو روشن کردم حدود ۲۵۰ تا تماس از دست رفته داشتم همشون از شوگا و مامان بابام بود یه زنگ به مادرم زدم وبهش گفتم که یه کار توی خارج از کشور پیدا کردم و فعلا تا مدتی نمی توانم زنگ بزنم بهشون بعدم مامان کلی خوشحال شد خدافظی کردم و یه پیام به شوگا دادم و حالشو پرسیدم شوگا با سرعت جواب پیامک رو داد و کلی سوال پیچم کرد بعدم بهش گفتم که من برای یه مدت طولانی نمیتونم بیام کره چون یه کار پیدا کردم و آنقدر سم شلوغه نمیتونم به مرخصی بیام شوگا هم قبول کرد و گفت تا آخر عمرم منتظرت می مونم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
داستانه مال دوران مینه؟ پادشاه ؟ مگه داریم؟ داستان زمانش ما چهارصد سال پیشه؟
با اجازه ادمین🗿🌊
اگه دوست داشتی به داستانم ( عهد یک یاکوزا) سر بزن🌚🍝
👍🏻❤️
💙
تستبیومشخصیشدهبهشسرمیزنی؟
بچه ها شرایت عوض میکنم پارتبرای پارت ۶ شرایت میزارم
الان پارت شش رو میزارم توی پارت شش بر میگرده به دوران حال یعنی یک سال پیش که ات سه چهار روز بود که بادیگارد جانکوک شده بود
نه توی داستان اینجوری که هی میره به یه سال بعد یا برمیگرده به چند سال پیش چون یسری چیزا باید در مورد گذشته آینده بدم بعد برمیگردم به زمان حال
خیلی داستان رو سریع پیش میبری و جزئیات زیادی رو توصیف نمیکنی اینجوری یکم قاطی میکنیم :)