5 اسلاید صحیح/غلط توسط: Miracoler انتشار: 2 سال پیش 108 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پشت میزم نشسته بودم و کارم رو میگردم که در زده شد وکیلم بود :بفرمایین؟._اقا از اتفاقات گذشته باخبر شدم هم یک ماه پیش هم دو هفته پیش و هم اتفاق هفته قبل متاسفم ولی خب باید درباره یه پروژه صحبت کنیم.+میدونی از حاشیه سازی خوشم نمیاد حرف حسابتون؟.-_بله بله خب باید بگم یک پروژه ای هست که......+اطلاعات برام مهم نیست این دو هفته که نه من بودم نه پدرم پروژه ها نابود شده به یک پروژه جدید نیاز داریم بگو فردا بیان. _بله.رفت دو هفته پیش پدرم فوت شد و کسی نبود شرکت
من زمانی که پدرم فوت شد حالم هیچ خوب نبود و تا به حال سر مزارش نرفتم شاید الان وقت استراحت برم پیشش(سر مزار پدر فیلیکس)رفتم کنار سنگ قبر یه سنگ قبر مشکی با نوشته سفید گل های رز قرمز که سر راه گرفته بودم رو گذاشتم رو سنگ قبر و فاتحه خوندم(اونا هم فاتحه اینا میخونن؟😂):ببخشید پدر من نیومدم پیشت حتما ازم دلخور شدی وقتی بچه بودیم و شیطنت میکردم اخم میکردی و سرم داد میزدی بعد هم میرفتم تو اتاق کارت و خسته و کوفته میومدی بیرون و میرفتی بخوابی منم برا اینکه از دلت در بیارم میومدم پیشت شونه هاتو ماساژ میدادم لبخند میزدی و بغلم میکردی و با هم میخوابیدم مامان هم میخندید(بغض میکنه)وقتی هم به خودم صدمه میزدم و گریه میکردم با اخم نگام میکردی و میگفتی:هی پسر پاشو مرد که گریه نمیکنم(اشک حصار چشمانش میشود و قطره ای میریزد که راه بعدی را باز میکند)ولی پدر.......دیگه نمیتونم.......دیگه نمیکشم.......دیگه خستم........دیگه توان ندارم........دیگه پاهام سست شده........دیگه...(میوفتد پایین و گریه میکند)به سختی بلند شدم:پدر......ببخشید ببین این دفعه برات گل خریدم.......یادته تو خیلیییی منو دوست داشتی همیشه میگفتی تو تک پسر منی ولی هیچ وقت یادم نمیره اونقدرا هم منو تک نمیدونستی ها میگفتی تو تک پسرمی ولی نازتو نمیکشم میخوام از همین حالا زندگی سخت رو بدونی تو مخمصه که اوفتادی بتونی تحمل کنی مثل اون پسرای لوس اقازاده نشی ببین نشدم ولی.....ولی دیگه نمیتونم پدر عزیزم دیگه نمیتونم نمیشه یکم کمکم کنی؟نمیشه برگردی؟لطفا.....خواهش میکنم پدر تروخدااااااااااا(تروخدا رو داد میزنه).اشکامو پاک کردم و به سمت ماشین رفتم
^ادرین&
در ماشین باز شد و نشست:سلام....همین که نشست بوی خوبی تو ماشین پخش شد کمی به سمتش خم شدم و بوش کردم بوی خودش بود:هیمم......بوی خوبی میدی....اوو سلام بریم؟
+مرسی....بریم.راه افتادم تو جاده بودم که مرینت داد زد:ادریننننن.....وایستااااااااااا.هول شدم و رفتم تو خاکی وایسادم با چشمای گش.اد شده نگاش کردم:چی شده؟.صداش پر از ناز شد انگار که چیزی میخواد:ادرین جونمممم؟.خندم گرفته بود:جونممم؟ _میشه برام لواشک بگیریییییییییی؟+از کجا؟.به پشت سر اشاره کرد:از اونجا دیدم دلم خواست.یه ماشین بود داشت لواشک میفروخت نگاش انقد بامزه بود که نگم خندیدم و گفتم:باشه......پیاده شو ببینم چه طعمی میخوان خانوم؟؟
با ذوق پیاده شد یادم رفته بود چقد ساده و عادی میشه خوشحالش کرد با خوشحالی رفتیم سمت ماشین یه مرد اونجا بود:سلام....
سلام دادم و رو به مرینت کردم ادامه دادم:چه طعمی میخوای؟با مظلومیت خاصی که تو چهرش بود گفت:هر طعمی که از همه ترش تره.به اقاعه رو کردم که یه لواشک قرمژ رنگ داد دستم طعم انار بود:ام......میشه یه طعم دیگه یدین؟. مرینت:چرا؟._اناره.با تعجب نگام کرد مرد یه طعم دیگه داد حساب کردم و رفتیم تو ماشین:ادرین.+جانم._ام میگم چرا......نذاشتم ادامه بده:چون میدونم به انار حساسیت داری.+از کجا؟_بماند!.به نظر میومد بیخیال شده نشست و لواشکش رو باز کرد لواشک نزدسک یک متر بود:همشو یه جا نخوریاااا دل درد میگیری.+چشم.لبخند زدم که یه تیکه لواشک جلوم گرفت لبخندم عمق گرفت و لواشک رو با دهنم گرفتم که چهرم در هم شد چقد ترش بود:مرینت......این خیلی ترشه.......+ترش نیست که....._این ترش نیسسسسسس هوفففف الانه که فشارم بیوفته بعد تو راه گیر میوفتیم کسی هم از این بیابون رد نمیشه بعد میوفتیم ته دره جنازمون هم پیدا نمیکنن بعد واقعا میمیریم°_°.با تموم شدم حرفم خندش بالا گرفتگ:چقد نفوذ بد میزنیی یه لواشک بوداااا.بعد که انگار به تیکه اخر حرفم رسید قیافش رنگ غم گرفت یعنی یاد فیلیکس اوفتاد؟هرگز اسنو دوست نداشتم برا عوض کردن جو گفتم:راستی مامان کوچولو.سوالی نگام کرد:هان؟مامان کوچولو؟؟.قه قه ای سر دادم:اره.....لواشک هوس میکنی.....و........هیم؟.+بی مزه.اخمی کرد که دوباره خندیدم اینبار خودش هم به خنده افتاد.+ادرین..._جونم؟+کجا میری؟_ام.....یه جای خوب.+کجااااا؟+اونجای خوب._اذیت نکن دیگه بگووووو._زبون به دهن بگیر الان میرسیم.+خب اگر بگی چی میشهههههههه؟؟؟؟😭.بهش نگاه کردم اروم به جلو نگاه کرد چشاش گرد شد و داد زد:ادرین مراقب باششششش.با تمام توانم فرمون رو چوخوندم و به موقع هم ترمز گرفتم وگرنه میرفتیم تو دره به مرینت نگاه کرد چسبیده بود به صندلی ماشینو درست کردم و کنار خیابون ایستادم برگشتم طرفش:خوبی؟نفس نفس میزد به تکون دادن سرش اکتفا کرد
_ببخشید تقصیر من بود باید مراقب میبودم اگر چیزیت شده بگو هااااا.+نه ادرین چیزیم نیست فقط یکم تو شکم.....باشه ای زمزمه کردم و راه افتادم تا زمان رسیدنمون لام تا کام حرف نزدیم وقتی که رسیدم به سمتش برگشتم+پیاده شو._اینجا کجاست؟
+جای جالبی نیست اما بهم ارامش میده جایی که میتونم خودم باشم.متعجب نگاهم کرد سرمو به نشونه حرکت کن تکون دادم به حرکت در اومد و پشت سرم اومد ¥مرینت€داخل یه محله کوچیک بودیم با ادمای ترسناک همه یه جوری بودن خیلی میترسیدم فقط پشت ادرین راه میرفتم چند تا دختر کنارمون بودن که با دیدن من با این لباسای مارک اینجا تعجب کردن و شروع کردن به پچ پچ یکم قدمامو تند تر کردم و با ادرین هم قدم شدم:ادرین.+جانم؟_کجا داریم میریم؟.+یه جای قدیمی ولی خیلی قشنگ شاید لز نظر تو یه جوری باشه اما از نظر من نه.سرمو به نشونه تایید تکون دادم اما یادم میمونه که دوباره دست به سرم کرد جلوی یه خونه خیلیییییی قدیمی ایستاد و درش رو باز کرد برگشت و دستم رو گرفت و کشوند داخل یه خونه تقریبا ویلایی کوچیک (ببین ادرین در حیاط رو باز کرد)چند تا پله چوبی داشت که به یه سطح صاف میرسید که مکت داشت و مانند تراس بود و نرده داشت و از نرده ها گل های متفاوت و رنگا رنگ و زیبا اویزون بود و بالا جایی که بهش میخورد تراس باشه یه سایه بوم ادرین دستم رو گرفتم رو پله ها هم مکت بود کفش هاش رو.ادرود و برام نشونه ای شد منم در بیارم از پله ها بالا رفت و در شیشه رو رو باز کرد به حیاطش که نگاه کردم خیلییی خوشگل بود یه حیاط تقریبا میشه گفت ۴۰ متری با کلی گل و درخت که زمینش رو با سنگ پوشونده بودن داخل رفتیم داخلش هم نمای قشنگی داشت یه کنارش یه اپن داشت که اشپز خونه رو تشکیل میداد و اینجایی که ایستاده بودیم پذیرایی بود مبلمان داشت و بعلاوه تلویزیون سه تا در داشت حدس میزدم دو تاشون باید سرویس بهداشتی باشه و اونیکی هم اتاق خواب به ادرین نگاه کردم که اونم داشت با قیافه پر از غم به خونه نگاه میکرد دندون هاش روی هم ساییده شد و این این از پشت دهن بستش معلوم بود نفس عکیقی کشید و به من نگاه کرد.....
_ادرین اینجا خیلی قشنگه صاحباش ناراحت نشن بی اجازه اومدیم اخه اینجا هیچ تجهیزات امنیتی نداره صاحبش نمیترسه اینجا زندکی.......بهش نکاه کردم دستش روروی ل.ب.م گذاشت به نشونه سکوت کن.لب.ا.ش رو با زبون تر کرد و ل.ب زد:صاحب اینجا پدر و مادر خوده منن.دستش رو از رو ل.ب.ا.م برداشتم و گفتم:فک میکردم اونا فرانسه زندگی میکنن اینجا خیلی قشنگه.+پدر و مادر من تو جهنم زندگی میکنن._منظورت چیه؟.+اونا منو تنها گذاشتن و رفتن هیچوقت نمیبخشمشون._ادرین میشه واضح حرف بزنیجهنم چرا؟مگه اونا قرانسه تو پاریس نیستن.+پدر مادر واقعی من مردن:).مات و مبهوت نگاش میکردم_بیا بریم تو حیاط مفصل برات تعریف میکنم دنبالش رفتم رو تاپ کنار جیاط نشست و برای منم جا باز کرد رفتم کنارش نشستم و منتظر بعش خیره شدم._من وقتی بچه بودم حدود ۶-۵ سال داشتم پدرم اهنگر بود و با ماشین سنگینا کار داشت و گاراژش برا خودش بود و حالا این داستان و ریشه خوذشو داره بعد از یه مدت دقیق نمسدونم چه اتفاقی افتاد که پدرم فوت شد یادمه مادرم یه تنه کار میکرد تا خرج منو خودش رو در بیاره یه روز خوابیده بودم که با صدای جیغ و گریه یک زن که مادرم بود بیدار شدم میترسیدم از اتاق بیرون بیام اما با هزار و سیصد خودخوری بیرون رفتم که پاهام با ماده بد بو و ل.ج.ن برخورد کرد به پایین نگاه کردم یه ماده قرمز بود......خ.و.ن بودبا ترس رد خون رو دنبال کردم همه دیوارا رد دست با خون بود شرط میبستم برای مادرم بود مادرم جلو پاهام افتاده بود چشماش باز بود و ترس تو چهرش داد میزد دهنش باز بود دستش رو گرفتم که با سردی دستش یخ زدم دقیق چهرش یادمه هیچ وقت اون چهره یادم نمیره همیشه خدا جلو چشمامه این همون خونس پلیسا اومدن مادرم رو بردن مادرم میگفت من یه خواهر کوچولو دارم یک ماه بعد از مرگ پدرم مادرم هم مرد.اشک گونه هاش رو بیخیال نمیشد همینگونه میچکید:ادرین عز.یز.م حالت خوبه؟دستمو گذاشتم رو شونش سرشو گذاشت رو پاهام و چشماش رو بست و اجازه ریختن اشک هاش رو داد و منم با موهاش بازی کردم
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عاشق داستانتم
❤❤❤❤❤❤✌
😆💞🍙
الان خوندم پارت های داستانت رو یکم قاطی پاتی بود نفهمیدم یه جاهایی چی شد احتمالا به خاطر منتشر نشدن پارت ها است ولی خب عالی بود♥♥♥