نشسته بودم و فکر میکردم چرا باید انقدر بدبخت باشه؟ اون داداشم بود. اون مرد. همین الان مرد. جلوی چشمام. انقدر دارم گریه میکنم که دیگه اشکامو حس نمیکنم. مامان... بابا... من زنده ام... سانگ هو مرده!💔🙂 مین سو. مین سو. چرا ع*ا*ش*ق من شدی ع*و*ض*ی. اگه الان داداش ندارم همش تقصیر توعه. مین سو... من نمیذارم زنده بمونی. با چشمای پر اشک و قرمز قرمز در حد خون رفتم سمتش و کمبرند رو برداشتم. نه من نمیزنمش. خیلی خودمو کنترل کردم اما نتونستم. انقدر عصبانی بودم که دیگه نمیشد نزنمش. سعی کردم خشممو کنترل کنم اما با حرفش واقعا داخل بدنم اتیش شد و یهو یطوری زدمش که...
م.س: حقش بود، برام مهم نیست که سانگ هو مرده. حتما برات عجیبه...
ا.ت: خ*ف*ه شو مین سو. خفه شوووووو. 🩸🔪
به خودم اومدم و دیدم که... کشتمش؟ من ادم کشتم؟ من؟ نه نه نه. نمیتونم. نمرده. خواستم برم نبض گردنش رو چک کنم که دستم خورد به دهنش و یهو خون همه جا رو فرا گرفت. اونی با دهن باز داشت نگاهم میکرد. اون وکیل بود. یکی از معروف ترین وکیل ها. ولی نمیتونست قضیه ق*ت*ل سانگ هو رو به راحتی جمع کنه. حالا مین سو هم اضافه شد. نه. سوهو... خدافظ. من نمیتونم دیگه ببینمت. باید بمیرم. چاقو رو از تو کشو برداشتم و به اونی نگاه کردم. اروم سمت رگم بردم و اونی داد زد.
ا.س.ه: نه ا.ت چیکار میکنی؟ نکن ا.ت نکن🙂💔 ا.تتتت
دوید سمتم و چاقو رو از دستم قاپید پس تصمیم گرفتم بهش بگم...
😭😭😭😭😭😭😹
شت این خندهه چه کوفتی بوددد
🤣🤣🤣
That's best story in Testchi😍
Its like you. Youre the best human i saw ever in testchi
عالی بود ولی غمگین
اره. پایانش هم هپی بود هم غمگین
با پارمیدا بدبخت چیکار داریییییییی 😂
مگه اصن رمانتیک میخونه ؟
🤣🤣🤣🤣🤣
بغضض
🥲
عالیی
🖤
هعییییی اشککککککک زندگیییی ا/ت نمیررررر نهه :))
خودم انقدر درحال نوشتن گریه کردم که نگو
ای بابا بیا بغلم تا جای اشکاتو بب*وسم 🫂😚
پارتبعدیپیلیز:/
سعی میکنم زود بزارم
داستانتعاولیه:)
🖤
مثل خودته