
پارت 9 هوراااا
چند روز از اومدنم به خونه میگذره و هیچ تغییری نکردم امروز قرار شد با مامان به کوچه دیاگون بریم تا یکم خرید کنیم لباسم رو پوشیدم و موهام رو شونه کردم و بافتم (لباس رز بالا) مامان: رز اماده ای؟ رز: اره مامان امدم از پله ها امدم پایین دست دست مامان رو گرفتم و اپارات کردیم به کوچه دیاگون اول از همه رفتیم چند تا لباس خریدیم تا وقتی زمستون بشه داشته باشم و بعد رفتیم ی کتاب فروشی
مامان چندتا رمان بهم معرفی کرد که خودش خونده بودشون منم خریدمشون و ی چندتا چیز کیوت دیگه و بعد رفتیم فروشگاه شوخی های زونکو (دقیقا نمیدونم توی هاگزمید بود یا دیاگون اگر کسی میدونست بهم بگین) توی فروشگاه کلی وسایل شوخی استفاده کردیم و خندیدم و رفتیم مغازه وسایل مرغوب کوییدیچ مامان برام ی جارو دستی اذرخش گرفت و بستنی خوردیم خلاصه خیلی خوش گذشت
وقتی برگشتیم خونه برای بابا کل ماجرا رو تعریف کردم بعد کنار هم نشستیم هات چاکلت میخوردیم و صحبت میکردیم البته بابا علاقه چندانی به حرف های منو مامان نداشت ولی خب باز هم خوش گذشت وقتی صحبت هامون تموم شد رفتم تو اتاقم تا بخوابم که یهو چشمام سیاهی رفتو افتادم زمین یهو ی جایی مثل ی گاوصندوق بودم ی کوه بزرگ پر طلا و سکه ب ی صدای می امد و ی چیزی بین اون همه سکه و طلا تکون میخورد صدا: برو! برو سمتش بگیرش جواب همه سوالاتت تو اونه خیلی پیشنهادش وسوسه بر انگیز بود
خیلی جلو خودم رو گرفتم تا نرم و حس کنجکاویم گل نکنه صدا: فکر کردی با رفتم از هاگواتز از شر بیهوشی های مداوم راحت میشی نه دیر شده خانم هافلپاف من الان توی ذهنتم تو مغزت و قرار همیشه با تو باشم دختر کوچولو حالا اگه میخوای از شرم خلاص بشی برو اون چیزی که بین طلا و سکه هاس رو بگیر دستت اگر اون کار رو انجام میدادم و از شر این صدا راحت میشدم چی دیگه خبری از این بیهوشی ها
و نگرانی عزیزانم برام وجود نداشت؟ رفتم سمتش صدا: اره! اره داری نزدیک میشی دیگه پیروز میشی سکه ها رو هم جدا کردم و ی جام طلا دیدم اون جام برام اشناس علامت گورکن روش بود مطمئن ی جایی دربارش خوندم گرفتمش و.....
خب لحظه حساس کات کردن چقدر حال میده 😂😂 الان پارت بعد رو مینوسم نگران نباشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بذار وگرنه تک تک تست ها گزارش میکنم 😂😂😂
منتظرمممممم🤍🤍🤍🤍