
سوآدو و سارادا همراه ناروتو و ساسکه میجنگن سارادا:چرا میخوای مبارزه کنی. ما مشکلمون با یک بهس حل نمیشه بیا یک قرار بزاریم. چی؟ هر کس که برد خاسته اون انجام میشه. سارادا:باشه.در ان ترف. موموشکی:خب وقتشه جادوگر سیاه. پوست چوروکین؟ یادت باشه پسرک معامله رو باید پرداخت کنی و سارادا و سوآدو ترسم میشن تا هم دیگه رو بکوشن

اگه براتون تعجب اوره اون موقع که موموشکی ناپدید شد روفت تو دنیای روزی روزگاری و با پوست چوروکین معامله کرد.. خب باید بگم تو جنگ سارادا پای سوآدو رو قطع کرد سوآدو چشم راست سارادا رو کور کرد. چرا چرا ترف بابامو گرفتی سوآدو؟ چون وقتی کودک بودم مثل نانادایمه و ساسکه هستم مادر و پدرم مردن تنهام ولی تو بوروتو همیشه بهم سر میزدین. اگه هیچ جنگی نبود من یک زندگی خوب داشتم

وقتی فهمیدم مادرم اوچیها بوده خجالت کشیدم ولی دلیل اصلی این نبود همون روزی که مو موشکی حمله کرد(صفحه سفید) هاااااااااااااااااااااااااااا. من من تا حالت ۵دم رفتم ولی بعد از اون نانادایمه کمکم کرد کون ترول کنم ولی این کم بود(روزی که جین پیداش شد) خیلی رو مخمی.اون نوشت رو گرفت اون قوی تر از من بود من به خودم قول دادم که قوی شم ولی من شاید شبیه به نانادایمه باشم ولی هیچ وقت مهلت ادم ها رو نمیگیرم.

سارادا:ولی همین الان محبت من ناروتو پدرم کاکاشی سان بوروتو جیرایا سان همه رو داری.ممنون سارادا خوب وقت پاشدنه.ساکورا و ساسکه و ناروتو خوشحال:خوب سارادا و سوآدو رو ندیدید. ناروتو:نه نیستن. ساسکه:خوب وقته گردنه برای پیدا کردن. سوآدو و سارادا:کمک نمیخواید؟ همه باهم میزنن زیر خنده

ناروتو:بیخیال مجبوری بری؟ جیرایا:اره یادت رفته من یه مردم. 🙄ناروتو؛:باز میبینمت. اره. خدافظ. خدافظ. پوست چوروکین:خوب نمیخوای بگی چطور اومدی گذشته و چطور از اینده خبر داری ها و چطور با زتسو ی سیاه ارتباط برقرار کردی.موموشکی:به موقش ولی حالا باید منتظر یک نفر بمونیم. خیلی وقت بود ندیده بودمت موموشکی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)