سهم من از زندگی(|

خب.... سلم چطورین(÷ من مبینام 16 سالمه و اینا... یه روزمرگی کوچیکم رو میخوام براتون بگم از زندگی دانش اموزی

خب معمولا ساعت 6 و نیم از خواب بیدار میشم مستقیم میرم دستشویی صورت اشفته ام رو توی اینه نگاه میکنم و سریع سعی میکنم اماده شم( بماند که قبلا مامانم خیلی بهم غر میزد ولی الن کمتر شده) 2 یا 3 لقمه ای میخورم و از خونه بیرون میزنم و سر خیابون میرم تاسرویسم بیا یه دختر یازهمی هم همراهم میاد هم سرویسی و هم مدرسه ای هستیم

و حدود 7 و 10 دقیقه سوار سرویس میشم یکی از همکلاسی هامم تو سرویسه و من 7 و 15 دقیقه به مدرسه میرسم معمولا سعی میکنم در صف صبحگاهی شرکت نکنم(وی این عمل را فقط اتلاف وقت میداند) اما بیشتر مواقع مجبور به شرکت در ان میشوم خلاصه کلاس کم جمعیت 14 نفره ای داریم و تقریبا فضای دوستانه ای برقراره

زنگ اول معمولا خوب میگذره زنگ دوم هم بد نیست زنگ سوم کاملا خنثی و زنگ اخر بشدتتتت خسته کنند(تا ساعت دو و بیست دقیقه)

توی مدرسه دوستای خوبی دارم و من همه دوستام( تقریبا اکیپ دوستی) رو تا الن کمتر از 2 ماهه میشناسم و این دربره اونا هم مینجوره بهترین جای مدرسه ک پاتوق ماست بالای پله استراریه اخ که نمیدونید چقد کیف میده و معمولا زنگ های تفریح یا ساعت ازد ازش استفاده میکنیمم

بعد از مدرسع میایم بیرونووو.. ار اینا ووو... میریم خونه معمولا اول گوشیم را چک میکنم بعد هم ناهار و اگه خیلی بخوام درس بخونم از 4 شروع میکنم تا 11 البته بینش وقفع های زیاد و استراخت های 1 ساعتی هم هست

و میخوابمممم(×× و این چرخه از شنبه تاااا چهار شنبه تکرار میشه بون حتی کمیی تغییر یا تنوع (ول من از این روند ناراحت نیستم و مدرسه با تماممم بدی هاش بخطر بچه های اکیپ مدرسه تقریبا خوش میگذره) دلم نمیخواد این روند را تغییر بدم حقیقتا ولی خیلی هم گل و بلبل نیت و پریشانی های زیادیی رو باید تحمل کنیم و پروسه بی رحمانه ایه