6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 2 سال پیش 398 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
♠️
دراکو:
از پشت رفتم و آلیس رو به آغوشم کشیدم و سرشو روی سینم گذاشتم و گفتم«چیزی نشده آلیس،گریه نکن.»ولی انگار نه انگار فقط فقط اشک میریخت و میگفت«پدر…پدر..»میدونستم دامبلدور پدر آلیسه و اسم واقعی آلیس هم تیلور هس ولی فکر نمیکردم بخاطر دامبلدور انقدر گریه کنه!الیس ساکت شده بود،بهش نگاه کردم چشماش رو بسته بود و آروم آروم اشک میریخت،بعد چند دقیقه گفت«من حالم بده دراکو!»و از حال رفت!…
آلیس:
چشمامو باز کردم تو درمانگاه بودم و دراکو با خانم پامفری بالای سرم بودند.گفتم«چه اتفاقی…چه اتفاقی برای من افتاده؟!»خانم پامفری با خوشحالی گفت«خوشحالم که حافظتونو بدست آوردید دوشیزه آلیس،البته اینو اضافه کنم که فقط بخشی از حافظتونو بدست آوردید!»گفتم«یعنی چی که بخشیش؟من الان همه اتفاقات رو یادمه چطوری به هاگوارتز اومدم،همه ورد های جادویی،هری و دوستاش و…دراکو.پس چرا میگید فقط بخشیش رو؟»دراکو یک ابروشو بالا انداخت و گفت«متیو رو چی؟متیو رو یادته؟!»گفتم«متیو کیه؟!»دراکو چشماشو گرد کرد و خانم پامفری گفت«دیدین که بخشی از حافظتون که فکر کنم راجب همین متیو باشه رو یادتون نمیاد!»عنوز تو فکر بودم و گفتم«باشه سعی میکنم به یاد بیارم»و از خانم پامفری تشکر کردم و خانم پامفری رفت و منو با دراکو تنها گذاشت.دراکو نزدیکتر اومد و کنارم نشست و دستمو گرفت،گفت«آلیس من خیلی خوشحالم که حافظتو بدست آوردی!»گفتم«ممنونم»دراکو پشت دستمو بو.سید و گفت«میدونم الان وقتش نیست ولی…»دستمو بالا اوردم و مانع گفتن حرفش شدم،گفتم«لطفا دراکو میدونم میخوای چی بگی ولی میشه یه خواهشی ازت بکنم؟!»گفت«حتما!»گفتم«اول از همه لطفا منو تیلور صدا کن!و بعدش میتونم ازت خواهش کنم که حرفی که میخوای بزنی رو نگه داری و سه سال دیگه که بیست و دو سالم شد بهم بگی؟!»با تعجب بهم نگاه کرد ولی وقتی درست به چشمام نگاه کرد گفت«برام سخته تیلور پلی بخاطر تو مطمئناً از پسش بر میام!پس منتظر باش!…
تیلور:
سه سال از وقتی که حافظم برگشته بود گذشته بود،گرچه هنوز متیو رو به یاد منی اوردم از بقیه راجبش شنیده بودم ولی هنوز هیچ گونه خاطره ای ازش رو به یاد نداشتم!تو این سه سال اتفاقات زیادی برای من افتاده بود.توی هاگوارتز مشغول به تدریس شده بودن و الان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه بودم.رییس هاگوارتز بعد از مرگ پدرم دامبلدور،شده بود مک گونکال.هری با جینی و رون با هرماینی ازدواج کرده بودند و فیلیکس و سارا هم نامزد کرده بودند و به زودی ازدواج میکردند.و ما منتظر کوچولوی هری بودیم.(نمیدونم اولین بچه هری کی بدنیا اومد اینو من همینطوری نوشتمش🤷🏼♀️)تو این سه سال رابطم با دراکو خیلی خوب شده بود و تقریبا هر روز همدیگر رو تو جنگل ممنوعه میدیدیم و حرف میزدیم.تو این سه سال آستوریا گرین گراس خیلی تلاش کرده بود که تو دل دراکو جایی پیدا کنه اما دراکو محلش نداده بود.امروز بعد از تموم شدن کلاس ها رفتم تا آموزش رقص برای دانش اموزان اسلیترینی رو شروع کنم.یول بال امسال قرار بود توسط من برگزار بشه.بعد از تموم شدن همه کلاس هام به اتاقم برگشتم و یه لباس شب شیک و مشکی(عکس در اسلاید)پوشیدم.قرار بود شام رو با دراکو تو جنگل بخوریم،نمیدونم چه تدارکاتی دیده بود ولی بهم گفته بود که سوپرایزه!پالتومو پوشیدم و راهی جنگل ممنوعه شدم…
رسیده بودم،به جایی که همیشه باهم رویش مینشستیم(همون تخته سنگه رو میگه)رفتم خالی از هیچ کس و هی چیزی بود.چند دقیقه موندم که وقتی دیدم هیچ خبری از دراکو نشد،ناامید شدم و میخواستم برگردم که نور کمرنگی در نزدیکی ام توجه امو جلب کرد.بسمت نور رفتم که شمع های قرمز رنگی که کنارشون گلبرگ های رز سیاه بود،رو دیدم.وسطشون اندازه دو نفر خالی بود تا از میانشان عبور کنم.همینطور شمع هارو دنبال میکردم که به میزی دو نفره و رمانتیک رسیدم که دورتادورش با فانوس های زیبایی برای روشن کردن و گل های رز قرمزی که میان گلبرگ های سیاه روی زمین پراکنده بودن.پشت دراکو به طرف من بود.به سویش رفتم و از پشت ب.غلش کردم و گفتم«دراکو واقعا خیلی قشنگه!»به سمتم برگشت لبخندی بهم زد و دستمو گرفت و پشتشو آروم بو.سید(احساس میکنم زیادی رمانتیک شد😲از من بعیده🥲😂)کمکم کرد پالتومو در اوردم و صندلی رو عقب کشید تا رویش بشینم.گفت«من اینجارو با سلیقه خودم چیدم امیدوارم خوشت بیاد و صندلی مقابل نثمنو کشید و رویش نشست.تا مدتی که شاممونو بخوریم میرفتیم و میخندیدیم.شاممون تموم شده بود و داشتیم نوشیدنیمونو مینوشیدیم که یکهو دراکو از جایش بلند شد و بسمتم اومد،دستامو گرفت و از جایم بلندم کرد.موسیقی آروم که با ویولن و پیانو نواخته میشد،در هوا جریان پیدا کرد...
دراکو مقابلم زانو زد و قاب حلقه ای را از جیب کتش بیرون اورد و گفت«تیلور سه سال پیش درست در همچین روزی بهم گفتی که منتظرت باشم تا سه سال دیگه حرفمو بهت بگم،که تا این موقع بزرگ بشیم و عاقلتر از قبل باشیم.سه سال از اون موقع گذشته و الان من با تموم وجودم میخوام که باهام ازدواج کنی و خانومم بشی!تیلور دامبلدور،آیا حاضری که منو به عنوان همسرت بپذیری؟!…(حلقه های نامزدی،تاکید میکنمممممم نامزدی نه ازدواج،دراکو و تیلور)(در اسلاید)
اونیی که دوس میدارن بفهمن اینا تو جنگل ممنوعه کجا مینشستن همون تخته سنگ عکسش تو اسلاید👆🏻
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالی
مرسی:))
بازم یه داستان بنویس اگه میشه ایندفعه با هری باشه
حتما بعد تموم شدن این قراره یه داستان دیگه هم بنویسم
میشه راجب هری باشه
تو همه داستانا نقش هری برای اینه که دراکو بهش تیکه بندازه
راجب هری 🙏🙏
یه ایده دارم ولی راجب هری نیس🥲با پوزش😁🙂😂😂😅🙏🏻
🤦🤦🤦🤦
😅😂
عالببییی بود
مرسیییی:))
خواهشششش
اولین لایک
عشقمی🤍
💜
خیلی ناراحتمممم♥♥🥴🥴
چرا پارت آخر😠
هنوز پارت بعدی آخره دیگه نه این پارت که🤍😂