های... بخاطر این قضایای اخیر که دیگه خودتون میدونید یمدت پارت جدید نمیذاشتم، ولی امیدوارم الان از پارت جدید خوشتون بیاد:)
تعطیلات کریسمس دیگه تموم شده بود. حال اندی بهتر شده بود، ولی اریکا رفته بود توی کما، جوری که چند هفته بود بیدار نشده بود. هر روز بهش سر میزدم، ولی حرفای آخرش مدام توی ذهنم پخش میشد:(اون ساری بیتسه! اون فکر میکنه که تو میتونی شکستش بدی!) یعنی چی؟ من چطوری میتونم شکستش بدم؟ من فقط یه جادوگر عادی ام! ذهنم حسابی درگیر بود. تیلی متوجه شده بود و مدام سعی میکرد که حالم رو بهتر کنه، ولی نمیتونستم به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم.
صبح دوشنبه، سر میز صبحانه نشته بودم و داشتم روزنامه ی دیلی پرافت رو می خوندم. تیتر روزنامه این بود:جادوگران، فراتر از خبیث. داشتم میخوندم تا اینکه چشمم به یه کلمه خورد که باعث شد درحدی جا بخورم که چنگالم، که داشتم باهاش بیکن میخوردم، از دستم بیوفته. اون کلمه، ساری بیتس بود! از سر میز پاشدم و دویدم به سمت حیاط تا اون متن رو به تیلی نشون بدم. تیلی روی زمین نشته بودم و داشت کتاب میخوند؛ اما وقتی که دید من دارم به سمتش میدوم از جاش بلند شد و سریع پرسید:《چیشده، کاترین؟!》من در حالی که نفس نفس میزدم، با نگرانی گفتم:《اینجا رو بخون! نوشته ساری بیتس!》تیلی هم به اندازه ی من جا خورد. هردو تامون شروع کردیم به خوندن متنی که راجع به ساری بیتس بود:ساری بیتس، یکی از خبیث ترین جادوگران تمام جهان است که قصد دارد تمام دنیا را از نظر خودش به جایی (بهتر) تبدیل کند که درواقع این جای بهتر، به معنای جهنمی خالص است. در دوم می سال ۱۹۹۸، جادوگر معروف هری پاتر لرد سیاه را شکست داد و به طور اتفاقی، روح ساری بیتس را آزاد کرد. روح ساری بیتس داخل چوبدستی الدرواند گیر کرده بود و بعد از اینکه چوبدستی به دلایلی نامعلوم شکست، روح او آزاد شد؛ اما آن فقط یک روح بود و برای رسیدن به هدفش به یک بدن نیاز داشت، پس حالا روح ساری بیتس، در بین ما زندگی میکند، درحالی که ما نمی دانیم او چه کسی است.
چشمام از شدت تعجب گرد شده بود. تیلی گفت:《یعنی ممکنه روح ساری بیتس توی بدن اریکا باشه؟》من گفتم:《نه، نمیتونه باشه. اگه اون روح ساری بیتس بود قطعا اریکا نمیتونست چیزی راجع بهش بهمون بگه و اینطوری توی کما بره. اون تحت طلسم فرمان بوده. ولی درحال حاضر مشکل ما اینه که نمیدونیم ساری بیتس کیه و کجاست، ممکنه توی هاگوارتز باشه یا هرجای دیگه، ولی ما نمیدونیم که کیه و کجاست و بعید میدونم که به این زودی ها بفهمیم.》
وسط کلاس مراقبت از موجودات جادویی بودیم و داشتیم راجع یونیکورن ها می خوندیم. به نظرم خیلی موجودات دوست داشتنی و مهربونی بودن و هستن. قرار بود تک به تک بریم و یونیکورن رو نوازش کنیم. زمانی که نوبت من شد، به سمتش رفتم و سرش رو خیلی آروم نوازش کردم، ولی یه هو چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین. داشتم خواب میدیدم، یا بهتره یکم توی دنیای خواب بودم. شاید منظورم رو نفهمید ولی این یعنی خواب من یه واقعیت بود و فقط یه خواب عادی نبود. داشتم توی یه محیط کاملا سیاه راه میرفتم، ولی هیچی نبود، فقط سیاهی. درحال راه رفتن بودم که صدای یه نفر رو شنیدم که از پشت سرم میگفت:《سلام، کاترین.》
سرم رو برگردوندم. اون اریکا بود! من با لکنت گفتم:《ا...اریکا؟ ت..تویی؟ ولی... ولی چطوری؟》اون گفت:《درواقع من توی کما هستم و نمیتونم توی دنیای واقعی اینا رو بهت بگم، ولی تونستم یه روش پیدا کنم تا اینطوری بهت بگم.راجع به قضیه ی اون شب، میخوام برات راجع به ساری بیتس توضیح بدم.》من گفتم:《نیازی نیست. توی روزنامه راجع بهش خوندم.》 _خب پس فکر کنم دیگه نیازی به توضیح من نیست. ولی فکر نکنم اینو بدونی که چرا ساری بیتس فکر میکنه تو میتونی شکستش بدی، درسته؟ +درسته. _پس بذار برات بگم. تو با نیروی خاصی به دنیا اومدی که باعث میشه بتونی جادوی سیاه رو از جادوی سفید تشخیص بدی و کسی نمیتونه راجع بهش بهت دروغ بگه، حتی راجع به ذات هم همینه. تو میتونی ذات خوب رو از بد تشخصی بدی؛ اما این با جادو فرق میکنه. تو می تونی جادوی سیاه رو به راحتی نابود کنی.
بعد از شنیدن صحبت های اریکا، ازش پرسیدم:《اما... چطوری میتونم جادوی سیاه رو نابود کنم؟》 اریکا گفت:《خب... منم درست نمیدونم ولی فکر میکنم بستگی به نوع جادوی سیاه چند تا روش داره...یکیش لمس کردنه، یکیش حرف زدن، و یکیش جوریه که اصلا دوست ندارم بهش فکر کنم، ولی توی اون نوع تو باید یه جوری وارد جادوی سیاه بشی تا بتونی اونو نابود کنی. امیدوارم متوجه منظورم شده باشی.》از تعجب خشکم زده بود که اریکا گفت:《فکر میکنم دیگه بهتره بری. فعلا خداحافظ. دوباره اینجوری برمیگردم تل باهم حرف بزنیم.》
چشمام رو باز کردم. دیدم که اون یونیکورن که در حال نوازش کردنش بودم، بالای سرم ایستاده و داره با شاخش، جادوی خاصی رو وارد بدنم میکنه. تیلی که هنوز متوجه بیدار شدنم نشده بود، با هیجان گفت:《فکر میکنم اون یونیکورن داره بهش جادوی محافظ میده تا کسی نتونه بهش آسیب بزنه! عالیه! این جادوی یونیکورن ها همیشه جاودانه!》بعد که فهمید بیدار شدم، با هیجان بیشتری گفت:《کاترین بیدار شده! کاترین!چشمات فقط برای چند ثانیه سیاهی رفت، ولی خوشحالم که بیدار شدی.》هاگرید گفت که بهتره با کمک تیلی برم و توی خوابگاه استراحت کنم. توی راه همه چیز رو برای تیلی تعریف کردم. اون گفت:《پس یعنی همه ی این اتفاقات توی چند ثانیه افتاد؟》 +نه، فکر کنم توی دنیای خواب زمان کند تر میگذره. وقتی به خوابگاه رسیدیم، گفتم:《حالا دیگه بهتره یه استراحت حسابی داشته باشم. این ماجرا حسابی خستم کرده.》
آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: کاترین چند بار دیگه اریکا رو توی خواب میبینه، ولی زمانی که انتظار داره اریکا رو ببینه، کس دیگه ای رو میبینه: ساری بیتس! بعد از اون، بچه ها ماجراهای عجیب تری رو پشت سر میذارن.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آقا یا سوال چرا دیگه نمیسازی
اصلا فرصت نمیکنم انقد که درسا و کارا سنگینه، ولی احتمالا توی این مدت بسازم
عااااااااآاااالیییییی