
سلام بابت تخیر 2 تا پارت منتشر کردم😁
زانو هام رو بغل کردمو تو کلاس کلی گریه کردم ک یهو گوشیم زنگ خورد «بهترین بابای دنیا😜» اشکامو پاک کردم و صدامو صاف کردم و جواب دادم +سلام بابا بابا: سلام شیرین عسلم خوبی؟ +ممنون شما خوبین؟... ببخشید نیومدم امریکا امتحان داشتم نشد بابا: نه عزیزم اشکالی نداره... من برگشتم سئول الانم خونم زود بیا باهم شام بخوریم +چشم بابا. تماس رو قطع کردمو از رو زمین بلند شدم دامنم رو تکوندم و کیفمو برداشتم داشتم با حالت پکری به سمت خونه راه میرفتم هر دو دقیقه گوشیمو چک میکردم تا بلکه خوشانسی بیارم یونگی بم پیام بده یا زنگ بزنه (فلش بک) رسیدم جلوی در خونه زنگ زدمو بعد از چند دقیقه بابام در رو باز کرد +سلام بابایی باب: سلام عزیزم بیا تو مهمون داریم +کی هست؟ یونگی عه😍 بابا: بیا خودت میبینی. سریع دویدم تو خونه با کسی ک دیدم شکه شدم +سوهو!؟ ♕سلام نونا +تو... تو...♕اومدم پیش تو و عمو بمونم بابا: اره مینجی و تازه از فردا باید ببریش دانشگاهت +بابا شوخیت گرفته؟! بابا: نه کاملا جدی ام +باباااا♕نونا سخت نگیر دیگ +سوهو ما هم سنیم فقط یک روز ازت بزرگ ترم بهم نگو نونا😡 ♕خیله خب بابا بد اخلاق😕. در خونه به صدا در اومد

بابا: سوهو پسرم میشه بری ببینی کیه تا من به دختر عموت تکلیفمو روشن کنم ♕حتما عمو😊. سوهو رفت در رو باز کرد ♕مینجی با تو کار دارن +با من؟... اومدم. رفتم ببینم کیه با شخصی ک جلوم بود مو های تنم سیخ شد +ی... یونگی😦 ☆سلام مینجی پدرت خونس؟ +اره چیزی شده؟ ☆خودت میفهمی بابا: سلام یونگی ☆سلام اقای پارک بابا: بیا تو پسرم دم در بد☆نه ممنون همینجا خوبه فقد میشه ازتون یه خواهشی کنم؟ بابا: بفرما پسرم ☆میشه مینجی با من بیاد بریم بیرون شام بخوریم؟ بابا: خب راستش ما میخواستیم باهم شام بخوریم ☆لطفاً اقای پارک قول میدم ساعت 10 برسونمش خونه بابا: خیله خب باشه☆ممنون اقای پارک... مینجی زود باش حاضر شو تو ماشین منتظرتم♕خوش بگذره خانم مین😂+سوهوی خر من فامیلیم پارک نه مین😑♕حالا هرچی عروس خانم برو حاظر شو +بابا نمیخوای چیزی بهش بگی!؟ بابا: حرف حق ک جواب نداره دخترم +آه بابا!. رفتم تو اتاقم رو لباسم رو عوض کردم(لباس مینجی👆🏻) و رفتم پایین و سوار ماشین یونگی شدم +یونگی بابت امروز... ☆هیسس... فقد تا بهت نگفتم چیزی نگو باشه؟ +باشه. ماشین رو روشن کرد و شروع به حرکت کرد (فلش بک) یونگی ماشین رو نگه داشت ما بیرون سئول بودیم ☆پیاده شو +اما یونگی... ☆هییس... گفتم ک تا بهت نگفتم حرفی نزن +خیله خب. یکم ترسیده بودم و با استرس از ماشینش پیاده شدم ما روی یه کوه بودیم و از جایی ک ما بودیم کل سئول دیده میشد و منتظر قشنگی داشتیم اسمون پر از ستاره بود و نور ماه همه جا رو روشن کرده بود
یونگی اومد کنارم ایستاد ☆خب حالا میتونی بهم اعتراف کنی +چیو؟ ☆خودت چی فک میکنی؟. وای خدا اینو از کجا میدونست😦یعنی منظورش عشقمه؟ وای خدا جون کمکم کن خنده مصنوعی کردم +منظورت چیه؟ ☆نمیفهمی یا خودتو زدی ب خنگی ک کیوت ب نظر برسی؟ +.....؟ ☆ آه خدا... چرا امروز ازم دوری میکردی؟ +اها اخیش پس منظورت این بود😅☆چیز دیگ ای هم هست مگ نه؟. میخواستم با بپیچونمش اما دیگ این موش و گربه بازی بس بود کامل برگشتم سمتش و بغلش کردم
+یونگی تو واسه من مثل یه بچه گربه میمونی... گرمای وجودت و نرمی بدنت خیلی خاص و جذابه و همینطور صدای دلنشینت و چشمای رویاییت من از روزی ک دیدمت جهان برام یه رنگ دیگ ای شد ممنونم ک هستی!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
در حال عر زدن از شدت خوب بودن....🪦🪦
ععررررررررررررررمممممممممم
ترو خدا ترو خدااااااا زود زود بزارررررررر
موافقم🙂👌
های
لایک کردم
فالو=بک
فالوییبکبدهپیلیز:/