تابه حال نشده برخی از ما گاهی پیش از سپیده صبح از خواب بیدار نشده باشیم حال چه بعد از شب های بی رویایی که مارا شیفته مرگی میکند ، توصیفات ترس به قلم نیمچه جوانکی شیفته
تا به حال نشده برخی از ما گاهی پیش از سپیده صبح از خواب بیدار نشده باشیم ، حال چه بعد از شب های بی رویا که مارا شیفته مرگ میکند و...
و چه در یکی از شب های وحشتناک یا ناشادی که اشباح لا به لای غشای مغزمان ، وحشتناک تر از دنیای واقعی می لغزند و مغزمان سرشار از تصاویر جاندار زندگی است که به اشکال عجیب و غریب و مضحک در گوشه کنار ان لانه کرده اند ، همان اشکالی که هنر گوتیک تمام سر زندگی و حیات ماندگارش را مدیون ان است ، هنری که به نظر می رسد ناشی از ذهن اشفته و بیمار ادمی است که عذاب میکشد.
در این هنگام ، انگشت های رنگ پریده ی ما که انگار میلرزد از لای پرده ها رد می شود. سایه های گنگ به شکل های مضحک و سیاه به گوشه های اتاق می خزند و در انجا کز میکنند. بیرون صدای پرنده های پر جنب و جوش در لا به لای برگ های درخت ها یا صداهای کسانی که سر کار می روند یا زوزه ی باد هایی که از تپه ها پایین می ایند و در اطراف خانه ی ساکت می چرخند.
و گویی می ترسند ادم های در خواب را بیدار کنند ، می ایند. دنیا پرده های تور نازک و سیاه را یکی یکی پس میزند و کم کم شکل ها و رنگ های اشیا را به انها باز می گرداند و ما نیز نظاره گر سپیده دمی هستیم که بار دیگر الگو ها و طرح های بدیع دنیا را باز سازی میکند. اینه های رنگ پریده ، دوباره زندگی پر از تقلید خود را از سر می گیرند. شمع های خاموش در جایی که انها را گذاشته بودیم مانده اند و در کنارشان کتاب های ناتمامی است که شب قبل میخواندیم یا گل پژمرده ای که دیشب در مهمانی به سینه زده بودیم یا نامه ای که میترسیدیم بخوانیم یا بارها خوانده ایم . به نظرمان چیزی تغییر نکرده است . از دل سایه های خیالی شب ، زندگی واقعی ای که میشناختیم باز می گردد. باید ان را از همان جا که وا نهاده بودیم دوباره از سر بگیریم. حس نیاز به ادامه ی همان کارهای همیشگی ،تکراری و ملال اور یا پیگیری ارزویی خام داریم.
شاید در یک صبح ، پلک هایمان را به روی دنیایی باز کنیم که در تاریکی، از نو دنیایی به کام ما بازسازی کرده و همه چیز شکل و رنگ تازه ای به خود گرفته و دگرگون شده است یا راز های دیگری دارد ، دنیایی که گذشته در ان جایی یا جای چندانی ندارد یا به هیچ وجه هیچ شکلی از اجبار و تاسف در ان نیست یا یاداور شادی هایی نیست که تلخی های خود را دارد یا لذت هایی که عذاب های خود را دارد.
" متنی که حال در وصف وحشت های زندگی خواندید ، از متون و نوشته های بنده است که در شک و شبهه و دلنگرانی منتشر میکنم تا ادبیات دست و پا شکسته ام را اشکار و نظرات ارزشمند شما را درمورد متن پرسیده تا مطمئن شوم به قدری خوب هستم که شروع به نویسندگی کنم تا اینکه لکه ای ننگ و مایه ای تاسف برای هنر نویسندگی باشم . باید معترف شوم که از نظرات احتمالی شما هیجان و منتظر هستم!" *نیکلاس*
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مسفحرنیقح
*-*
تشکر