وقتی که این حرفو زد احساس کردی که فکر میکنه تو ضعیفی پس...
ا.ت: ببین از این به بعد لطفا تو کارهای من دخالت نکن به تو ربطی نداره پس سرت تو کار خودت باشه.(تو ذهنت: چرا انقدر بی ادب شدم🥲جدیدا اصلا کنترل روی خ*شم ندارم ها)
م.س: باشه، ولی یادت بمونه چون دختری دارم باهات خوب برخورد میکنم ولی اگه قرار باشه پاتو از گلیمت دراز تر کنی خودت میدونی ا.ت خانم
ا.ت: بیا بیرون مین سو، سریعا.
(رفتن بیرون کلاس)
ا.ت: مین سو فکر میکنی کی هستی؟ فکر میکنی خیلی خفنی؟ اگه داداش من نبود الان تو بند کفشتم بلد نبودی خودت ببندی همه ی این معروفیت رو مدیون داداشمی.
م.س: تو مگه داداش داری؟
ا.ت:😟(خیلی اروم:گند زدم) (چجوری جمعش کنم؟)
م.س: هی حواست کجاست؟
ا.ت: بلف زدم داداش ندارم میخواستم خفن باشم(گند میزنی با این دروغ گفتنت{خودت به خودت}. )
م.س: خیلی خنده داره که بلد نیستی دروغ بگی. همون موقع که گفتی داداشم گفتم وات؟ مگه داداش داره؟ بلف میزنه؟ و بعد به این نتیجه رسیدم😌 میبینی چقدر باهوشم که مچتو گرفتم
ا.ت: افرین به تو ولی حس میکنم خودم بهت گفتم نمیدونم🤷🏻♀️😂 تو ذهنت: (بگیرم بزنم دهنشو سر*ویس کنم انقدر به خودش ننازه پسره ی @$.،*٪
میگم این داستان درباره شخص معروفیه؟
آجی میشی ناظر لطفا منتشر کن
بل. یونا ۱۲ (جریان اسمم خیلی طولانیه)
زهرا هستم ۱۲ ساله از تهران
لطفا موقعی که آجی شدیم جریانشو بگو
خعش. بیا پی
اوکی
خیلی قشنگ بود
بابا خفنننننننن ✨️🪐
نویسنده ژاذاب خودمونی دیگه :))♡♡😊🤭🤭🤗🤗😙😚
🖤🥲
:))))(♡♡)
عررررررررر خیلی گشنگه
🖤🖤