
سلام دوستان عزیزم ببخشید پارت ۲ کمی طول کشید درگیر درسامم و دیر به دیر میام سایت خیلی ممنونم ازکامنتای خوبتون امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشین لطفا برای دوستاتونم بفرستین تا بخونن 💛
با صدای الارم گوشی چشمامو باز کردم و به زحمت خودمو رسوندم کنار میز عسلی و الارمو خاموش کردم کش و قوسی به بدنم دادم و پتورو کنار زدم لیا هنوز خواب بود ازدستش اعصبانی بودم و تصمیم گرفتم برای دانشگاه بلندش نکنم اروم به سمت روشویی رفتم و بعد انجام کارام شروع کردم به پوشیدن فرم مدرسه ام که شامل پیرهن ساده با یه کروات سورمه ای و یه دامن چهارخونه ای به رنگ کرواتم بود شلوار جورابی ضخیمی هم پوشیدم چون هوا سرد بود موهامو ازپشت با کش ساده بستم و بعداز پوشیدن کاپشن قرمزم ازاتاق اومدم بیرون خونه توی سکوت فرو رفته بود به سمت اشپزخونه رفتم و تند تند صبحانه درست کردم میز رو چیدم تا دوباره غرغر زن عموم رو نشنوم برای خودم یه لقمه گرفتم و بعد از پوشیدن کتونی های سفیدم ازخونه اومدم بیرون .
با بسته شدن در هنذفری هامو تو گوشم گذاشتم و اهنگ فیک لاو بی تی اس رو پلی کردم و تا رسیدن به ایستگاه اتوبوس زیر لب اروم میخوندم.یه پنج دقیقه ای شد تا که اتوبوس اومد و سریع سوار شدم اتوبوس پر بود از دانش اموزای پسر و دختر و کلی سروصدا میکردن ک واقعا چجوری حال داشتن اون موقع صبح انقد حرف بزنن
جای نشستن نبود از میله اتوبوس محکم گرفتم و تا رسیدن به مدرسه خیره به خیابونای سئول شدم . با هجوم دانش اموزا به طرف در اتوبوس فهمیدم ک رسیدیم به دبیرستان صبر کردم تا بقیه پیاده بشن بعد اومدم پایین از حیاط دبیرستان عبور کردم و چون تنها بودم و هیچ دوستی نداشتم احساس بدی میکردم همه دخترا حداقل با یکی دوست بودن اما من هیچ دوستی نداشتم و با حسرت به شوخی های اونا نگاه میکردم از راهروی مدرسه رسیدم به کلاس خودم کلاس یازدهم ۲ مثل همیشه شلوغ سروصدای پسرا خیلی زیاد بود بلند بلند میخندیدن و دخترام گوشی به دست نمیدونم چی به هم نشون میدادن و میخندیدن
صندلی رو کشیدم و نشستم کیفمو به صندلی اویزون کردم ازتوش کتاب و دفترامو بیرون اوردم و شروع کردم به خوندن فصلی که قرار بود معلم ادبیاتمون بپرسه مشغول خوندن بودم که با اومدن دبیر همه بلند شدیم و سلام کردیم اما جالبی اینجا بود که...
یه دانش اموزم پشت بند معلم اومد داخل یه دختر خوشگل بود که چهره بانمک و کیوتی داشت و موهای بلند قهوه ای رنگش دورش ریخته بود اروم اومد داخل کلاس که معلم بهمون معرفیش کرد گفت دانش اموز انتقالی هست و اسمشم یونا کیم بود و بعد به سمت میز کناریم که خالی بود اشاره کرد و یوناهم اومد نشست خلاصه اونجور که معلوم بود ازاون دانش اموزای درسخون بود کلاس ادبیات که تموم شد هیاهو دوباره از سر گرفت و هرکدوم از دانش اموزا رفتن بیرون منم کتابو و دفترامو جمع کردم و داشتم میرفتم ک متوجه شدم یونا داره بهم نگا میکنه با لبخندی جواب نگاهش و دادم و گفتم از دیدنت خوشبختم یونا و با خنده گفت میشه باهم دوست شیم من خیلی تنهام ، راستش احساس عجیبی گرفتم اولین باری بود که ازم میخواستن باهاشون دوست بشم یه حس مملو از خوشحالی با خنده گفتم باشه منم تنهام بیا باهم دوست شیم خنده کیوتی کرد و بلند شد و گفت خوبه بیا بریم بیرون رو نشونم بده باهمم حرف میزنیم ازجام بلند شدم و دوتایی بیرون کلاس رفتیم
یونا : خودتو معرفی نمیکنی؟ من : سانی هستم پارک سانی هه اما با سانی راحت ترم . یونا : اسمتم مثل خودت خوشگله خندیدم و اونم خندید از راهرو بهش ازمایشگاه رو نشون دادم و گفتم اینجا برای درس فیزیک و شیمی اگه لازم باشه میریم و اون جلوترم کلاس موسیقی هست و بردمش سمت سالن غذاخوری و گفتم اینجام ک میایم غذا میخوریم بیا تو صف وایسادیم و تک تک هر غذایی که میخواستیم برداشتیم و گذاشتیم توی سینی وقتی سینی پر شد باهم اومدیم سمت صندلیا تقریبا پر شده بودند ک کشوندمش سمت اخر و روبروی هم نشستیم منتظر بهش نگاه کردم که گفت : جونم چیزی شده گفتم اره بیشتز ازخودت بگو منم میگم گفت باشه و شروع کرد :
من تک فرزندم با پدر و مادرم توی بوسان زندگی میکردیم اما بخاطر من اومدیم سئول و از مدرسه بوسان انتقالی گرفتم اینجا تو چی؟ منم گفتم : خب من پدرو مادر ندارم با خانواده عموم زندگی میکنم همین با چشم های قهوه ای رنگش نگاهم کرد و گفت : متاسفم بابت خانواده خودت لبخندی زدم و گفتم : ممنون یونا : چه خوب که باهم دوست شدیم توام از تنهایی دراومدی و منم من : اره راس میگی اتفاقا امروز صبح داشتم بهش فکر میکردم راستی یونا یه سوال بپرسم؟ یونا : اهوم بپرس من : علاقه داشتی تو سئول درس بخونی؟ یونا : آمم چطور؟ من : اخه گفتی بخاطر تو خانوادت اومدن سئول گفتم حتما دوست داشتی توی مدارس اینجا درس بخونی ، یونا تک خنده ای کرد و گفت نه دیونه بخاطر یچیز دیگه اومدم من : هوم؟؟ یونا اروم طوری که فقط خودم بشنوم گفت : میگم اما به کسی نگو باشه؟ من : خیالت راحت باشه قول میدم به کسی نگم
یونا : باشه پس میگم من : خب؟ یونا : من حدود ۱ سال پیش داشتم روی صدام کار میکردم تا اینکه چندماه پیش تصمیم گرفتم ادیشن بدم با چشمهای بهت زده نگاهش کردم و گفتم : قبول شدی؟؟ یونا خندید و گفت : عععه پس چی چرا اومدم سئول خب قبول شدم دیگه هنوز تو شوک بودم که یهو جیغ زدم که کل سالن برگشتن بهم نگاه کردن دستمو جلوی دهنم گذاشتم و خجالت زده سرمو پایین گرفتم ک یونا زد به بازوم و گفت : واقعا که گفتم به کسی نگو با این سوتی ک تو دادی همه میفهمن من : نه بابا ازکجا بخان بفهمن وایییی باورم نمیشه دارم با یه ایدول حرف میزنم ازاون بدتر باورم نمیشه با یه ایدول دوستم یونا اخمی کرد و گفت این حرفا چیه سانی واقعا که هنوز که هیچی معلوم نیست خندیدم و گفتم فقط اگه معروف شدی منو یادت نره و باهم دوتایی خندیدیم خلاصه اون روز یکی از بهترین روزای من بود منی که تا حالا با هیچکسی بیشتر از سلام و علیک دوست نبودم اما حالا یه دوست صمیمی داشتم وقتی مدرسه مون تموم شد تا اتوبوس و باهم اومدیم و شماره هامونم بهم دادیم اون ایستگاه سوم پیاده شد ومن تا ایستگاه پنجم باید سوار اتوبوس می بودم باهم خداحافظی کردیم و یونا پیاده شد .
ساعت ۶ بود که اتوبوس وایساد و من اومدم پایین هوا نسبتا تاریک شده بود که راه خونه رو در پیش گرفتم تقریبا نزدیک خونه بودم که یادم اومد الان سر بیدار نشدن لیا مجبورم دوباره غرغر اونارو بشنوم و با یه بحث دیگه خودمو اماده کنم اما حقش بود دختره اشغال رسیدم دم خونه نفس حبس شدمو بیرون دادم و کلید انداختم و رفتم داخل کفشامو دراوردم و سلام کردم طبق معمول هیچکدومشون جواب ندادن منم بیخیال رفتم سمت دستشویی و دست وصورتمو شستم و اومدم داخل اتاق بعد عوض کردن لباسام بی رمق افتادم روی تخت که در اتاق باز شد و لیا اومد داخل شروع کرد : دختره احمق چطور جرئت کردی بامن اینکارو کنی هااا ، نیم نگاهی انداختم بهش و گفتم چیکار؟؟؟ چیکار کردم؟؟ لیا : یعنی تو نمیدونی نه؟ میدونی امروز دوتا امتحانو جا موندوم من : خب من چیکار کنم؟ گوشی داری ساعتشو کوک کن تا خواب نمونی مگه من مسئول توام؟ خواست چیزی بگه که بااومدن زن عموم حرف تودهنش ماسید زن عموم روبه من کرد و گفت : خیلی زبونت دراز شده مواظب باش داری چی میگی ، من : مگه چیزه اشتباهی گفتم؟ فحش دادم؟ چی گفتم ؟ چون ازخودم دفاع میکنم میشه زبون درازی؟ میشه پرویی؟ با برخورد سیلی که توی صورتم خورد سیل اشک چشمامو برداشت همینطور شروع کرد به کتک زدنم وقتی تموم حرص دخترشو سرم خالی کرد ازاتاق بیرون رفت زانوهام و بغل کردم و یه دل سیر گریه کردم انقد گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد .

اینم از پارت ۲ امیدوارم خوشتون اومده باشه و خسته نشده باشین منتظر پارت بعدی باشین زود میزارمش😄
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایییییییییییی اولین داستانی بود که عاشقش شدممممممممممممممم
همیشه دنبال یه دانستانم که کلیشه ای نباشه و همینطور عاشقانه ...
باید بگم داستانت بی نظیره 1!
وایییی نمیدونی چقد خوشحالم کردی😍❤
و بعد 10000000000000 سال پارت بعدی امد دیگه داشتم نا امید میشدم
اما عالی بود و پارت بعدی را بزار زود
عزیزم بخدا زود میزارم تستچی خیلی دیر تایید میکنه💔