
ناظر؛ همه کلمات بد برداشته شده / ناظر بعضی داستان های تستچی اسمشون اینگیلیسیه!؛ خانندگان برای زر زرام به اسلاید 1 مراجعه کنید؛
سلامم من Emma یا « اما» هستم! میدونم خیلی برای این پارت دیر شده! اما دلیل داره 1 پارتای قبل خیلی کم لایک خوردند و عامل انگیزه من از بین رفته.. متاسفانه داستان خیلی پیچیده شده و فاجعه بزرگ به پارت 20 منتقل میشه! ا راستی.. من واقعا انتظار لایک های بیشتری داشتم.. و.. من دارم تست های MBTIمیسازم ممنون میشم بخونین.. و 300 تایی شدم.. اها! کلمات میتونن کشنده باشن رو پاکیدم.. ✨ بیوی کاملم رو وقتی نزدیکای 400 بودم میزارم لطفا... لطفا اول بخونید بعد رد کنید.. با بگین حوصله ندارم..
این چه وضعیه؟!!! مری قبل اینکه بگه نمیاد مهمونی آلیا قطع کرده و اینجانب اگه نره سوسول خانده میشه! اینم شانس بد مری جون ما! نگم واستون که کاگامی مث زالو بش چسبیده و چشاشو گوربه ای کرده که میگه منم ببررر جدا ایندفعه دلم براش سوخت! اینک مری بیچاره را که چسبیده به تخت مشاهده میکنیم! که هزار البته از حمله قلبی دفه قبل به خونوادش نگفته! مرینت: نوموخامم نوموخام البته نویسنده ی زره پیاز داغشو بیشتر تو آش ریخته آش روغنی شده! مرینت واسش سخته احساس ینفرو درک کنه چه برسه به احساس 30+ نفر بیچاره! اصلا نمیدونه زمان چجوری گذشت که کاگامی واسش لباس سفارش داد و ارایشگر اورد و دیگه نگم براتون که قلبتون ی تیکه میشه! وای خیلی راضی کردن کاگامی برای بردن ی شمشیر چوبی و ی شمشیر سایز کوچیک سخت بود حتی واس منه نویسنده! میخاست ده بیستا وسیله شکنجه برداره!!! از اون طرف.. ادرین داشت دوباره خاب هایی که دیده بود رو مرور میکرد و به کوامیش ی جسم داد! ی گربه کوشولوعه سیاه البته کوامیش اعصابش خیط بود و هی میگفت که صاحب قبلیش بش ی بدن پلنگ رو داده! ادرین هم برا راحت تر صدا کردنش دنبال اسم بود که کوامی گفت: نمیخاد خودم ی اسم دارم! که از اول اسمای صاحب های قبلیم ساختم.. پلگ.. ادرین اوکی داد اوه! البته که میخواید بدونید قضیه مری با کوامیش چشد اما چون کرمایی که از مزرعه اجی نیایش برداشتیم « منو و منشی» پرورششونم دادیم بتون حالا حالا ها نمیگم! و حالا میخام بتون بگم که نینو و آلیا چ نقشه شیطانی ریختن! نینو: های داش + بنال _ مهمونی داریم^^ + اوکیه!!! بله ادرین با اجتماع مشکلی نداره! تنها مشکلش زمان مصرف قرصه و راضی کردن گابی ژون اما مگه قراره به گابی ژونمون چیزی بگه؟ 😂 بخاطر اینکه حوصلتون سر نره میبرمتون ب زمان مهمونی جایی که کسی جرعت نگاه کردن مری رو نداره خلاصه از ی طرف مرینت با بی حوصلگی به اجبار با گربش_ اهم! کاگامی و الیا راه میره و ادرین از ی طرف دیگه کبکش مث خروس میخونه و با نینو راه میره و این دو تا چشماشون بهم میخوره نینو و آلیا علامت میدن و دررر میرررن ادرین چنان دندون هاشو بهم میکوبه و دستشو فشار میده منم ترسیدم! مرینتو نگو! چشماش کاملا بی احساس و قاط*ل مانند شده اوهه هیچکس هواسش به کاگامی نبود! کاگامی از درون اتیش گرفته بود میخاست بپره روش که مرینت: بریم +چرا؟!!!؟ این همه صبر کردم این»=» @٪ ببینم!!! من کاری میکنم که از تک تک ثانیه هاش حالش بهم بخوره!!! ادرین دست هایش را در جیبش گذاشت و با لبخند تمسخر امیز و دختر ک. شی «ناظر😐» گفت: تو؟! موجود و+ح*شی مثل تو بخاد اذیتم کنع؟ شوخی نکن خخ خیلی خنده داره!!! !( ناظر...)
مرینت سرش را کمی بالاتر گرف و با چشمایی که کاملا شبیح قاطل ها بودند به ادرین نگاه کرد ادرین دندون هایش را بهم فشرد و رفت چیزی به ذهن مرینت وارد شد مثل یک خاطره قدیمی «داداشی شهر چجور جاییه؟»..«همم خیلی شلوغه!»..«واو داداشی چجوری اینقدر باهوشی!»..« حی حی بخاطر همین هوش بالام میخام همیشه هر مشکلی داشتی بهم بگی باشه ابجی؟». ..«اهومم» مرینت اعصابش بهم خورد حتی با اینکه نمیدونست چرا اینجوری واکنش داده.. نمیدونست چرا واکنشش به اون توهم چی بود ایا اسمش تنفره؟ اما اون خاهر و برادر که خیلی شاد بودند چرا؟ ناگهان صدایی دیگر در ذهنش پخش شد: در زمانی که حتی قوی ترین ادم دنیا نمیتواند تحمل کند او بیدار میشود نیمه سیاه هسته سفید
مرینت گوشهایش را گرفت وبه جایی که نمیدونست کجاست دوید نمیتوانست تحمل کند هر لحظه صداهایی بلند در گوشش پخش میشد ناگهان به پسری خورد پسر زخمی بود.. لباس مرینت را گرفت و با حالتی التماسانه گفت: م... منو نجات بده!!!! مرینت نمیدونست چی بگه ناگهان پسر سیاه و بزرگ شد موهای مرینت درخشید هیولا خاست به او حمله کند که ادمی با لباسی ببر مانند او را نجات داد.. او موهایی کوتاه و بنفش داشت: هوی! دختر مگه از جونت سیر شدی چرا تکون نخوردی؟! + تو... تو کی هستی؟؟_ من.. محافظ روح جادوی ببر هستم! و تو.. رو.. روح نور؟!! محافظ روح نور تو این دنیا چ غ. لطی میکنه!؟؟ تو نباید اینجا باشی! همه چیز بهم میخوره! او دست مرینت را می کشد تا به پرتالی او را ببرد اما مرینت دستش را ازاد کرد و با چشمانی خالی از احساسات گفت: من اینجا میمونم ناگهان ادرین مرینت را پیدا میکنه: هی! چرا تماسامو جواب ندادی مجبور شدم از ردیاب پیدات کنم! و به ان دختر زل میزنه: شما کی باشی خانم خانما؟ دختر: م.. م.. محافظ روح جادوی تاریک؟؟! اینجا.. چطور؟؟ نه! دوباره این اتفاق نباید بیوفته! نور.. محافظ نور... تروخدا بحس نکن بیا بریم دنیای ما که ناگهان هیولای بزرگ با چشم های قرمز دوباره پدیدار میشود او ضربه محکمی به زمین میزند و جاده تیکه تیکه میشود مرینت دست ادرین را برای تبدیل میگیره
جالبه؛ منی ک موخام بنویسم.. اما ناظر هم مطمعنم منتشر نمیکنه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عرررررررررر
عالییییییییییییییییییییییی
ممنااان
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر عالی
ععرررررررررررررررر منوونمممممم
منشی اولین لایک و کامنت است
جر
جر