🦋انسانیت پارت ۶🦋

پس از هزاران سال...

⏪فلش بک به زمانی که هوای توفانی آکوماتیز شد،بالکن خونه مرینت⏪🌸روایت مرینت🌸اومده بودیم طبقه پایین. آلیا:"خب من دیگه برم بای" مرینت:"فعلا" اُریکو:"راستی معجونا کجان؟" مرینت:"ای وای تو بالکن جا گذاشتمشون😅"رفتم بالا تا معجونا رو بیارم. وقتی رفتم بالا دیدم یه گرد باد بزرگ کل آسمون رو گرفته بود. یهو دیدم که باد داشت معجونا رو میبرد. ۴ تاشون رو گرفتم ولی بقیش رو باد برد. مرینت:"وایی نه😟" رفتم پایین. مرینت:"خب ۲ تا از معجونا رو باد برد😐 حالا فقط ۴ تا مونده...سس به نظرت به کیا بدیمشون؟"

سس:"شاید بهتر باشه ۳ تاش رو به ویز،تریکس و پالن بدیم که سه تا از کوامی های اصلی هستند." مرینت:"خب با چهارمی چیکار کنیم؟" استامپ:"فکر نکنم لازم باشه کاری کنیم..."و به میزی که معجون ها رو روش گذاشته بودم اشاره کرد. معجون چهارمی نبود!روم رو برگردوندم به کوامی ها. فلاف هم نبود! کجا غیبشون زده؟☂️روایت هوای توفانی☂️مشغول درست کردن گرد باد بودم و اون دوتا هم داشتن حرف میزدن تا اینکه دو تا معجون افتادن رو دستم. با شدو ماث ارتباط برقرار کردم.

هوای توفانی:"دو تا لیوان به دستم رسیده شدو ماث!" شدو ماث:"جدی؟ بفرستشون پیش من." لیوانا رو انداختم بالا تا باد اونا رو برسونه به شدو ماث.👓روایت شدو ماث👓تو مخفی گاهم بودم که لیوانا به دستم رسیدن. بعد ش.کست هوای توفانی درشون رو باز کردم توشون یه چیزی شبیه شیر قهوه بود بعد تغییر شکل دادم. گابریل:"خب شاید بهتر باشه یه چیزی که بخورید کوامی ها" رفتیم بالا بعد کوامی ها رو گذاشتم تو اتاقم و رفتم.🦋روایت نورو🦋وقتی ارباب رفت بیرون یکی از لیوانا رو برداشتم. من حسابی تشنم بود ولی دوسو نه.

نورو:"تو تشنت نیست؟" دوسو:"نه" نورو:"باش" لیوان رو برداشتم و شیر قهوه رو خوردم. ولی حس کردم حالت داشت عوض میشد. چند ثانیه بعد دیدم که تبدیل به انسان شدم!(عکسش رو کاور) دوسو:"وااااای چه باحال شدی! ولی ارباب نباید تو رو ببینه" نورو:"آره باید از اینجا برم" دستم رو مشت کردم و یه آکوما درست کردم. یه مردی اون بیرون عصبانی بود و من آکوما رو فرستادم سمت اون و بهش قدرت ساخت موشک بزرگ رو دادم. نورو:"یه موشک بزرگ بفرست سمت من."اون هم همین کار رو کردم و سوار موشک شدم. نورو:"بعدا میبینمت" دیدم که در داشت باز میشد و...