فقط برای تو!p¹

ناظر محترم لطفا منتشر کن،ممنون

+من قرار نیس انجا بمونم،چطور اینو ازم میخوای؟ _فک کنم متوجه نیسی،من بت حق انتخاب دادم! {بهتره یکم بریم عقب تر} من لونام،²³ سالمه،³ روزه اوندم سئول و دنبال شغلم که بتونم روی پای خدم وایسم! ساعت ⁵ بعد از ظهر بود حصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم یکم برم موتور سواری،لباس های مخصوصمو پوشیدم و رفتم... . . . ³⁰ ساعت بود داشتم دور میزدم...پیاده شدم یکم استراحت کنم،همون موقعه یه پارچه سفید رو روی دهنم گذاشتن،یه ماده ای روی دستمال بود هرکاری کردم نتونستم فرار کنم ک کم کم بیهوش شدم...

چشمام که باز کردم توی یه اتاق تاریک بودم،همون موقعه در باز شد و لامپ ها روشن شدن... خیلی تعجب کردم! اون بزرگ ترین م.ا.ف.ی.ای کره {جئون جونگ کوک}بود! چرا باید منو بیاره اینجا؟ لونا:+ جونگ کوک:_ _حتما داری فک میکنی چرا اینجا درسته؟ +ب..له _میبینم خیلی ترسیدی،نگران نباش،هر اتفاقی بیوفته مقصرش بیوکه! +و..لی بیوک پدرمه! پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون ینی چی حتما اشتباه شده! شروع کردم داد زدن لونا:+ ناشناس:@ +بزارید برممم @کمک لازم داری؟ +من به کسی نیاز ندارم! @مشخصه دیگه نتونستم چیزی بگم چون بیهوش شدم!

ناشناس:صداشو نشنیدم فک کردم شاید چیزی شده پس در رو باز کردم... اوه فک کنم یه سروم لازم داره سریع خودمو رسوندم به جونگ کوک ناشناس:@ جونگ کوک:_ _نامجون؟چی شده؟ @این دختره که تازه آوردین اسمش چیه؟ _مهمه؟ @چرا نمیگی خو _لونا @لونا بیهوش شده _چرا؟ @به دکتر گفتم بره ببینه چیشده،بت خبر میدم _باشه! بعد رفتم ببینم چه خبر شد

نامجون:@ دکتر:^ @چیشد؟ ^قربان حالشون خوبه چن دیقه دیگه بهوش میان ولی باید بهشون غذا بدید @باشه دیگه برو ^چشم چطور یه آدم باید برای اینکه گشنش بوده بیهوش بشه؟ لونا:چشمام رو باز کردم اینبار توی یه اتاق درست و حسابی بودم اون طرف تخت برای غذا گذاشته بودن{{سوشی}}خیلی گشنم بود پس شروع کردم به خوردن بعد تموم شدن غذام در باز شد و دوتا نرد گنده اومدن تو و منو از اتاق بردن بیرون لونا:+ جونگ کوک:_ نامجون:@ خدمتکار:> +ولم کنید _نفهمیدی باید اینجا بمونی نه؟ +چرا؟ _از بیوک بپرس +چطور باید بپرسم؟ _تلاش کن،نامجون @بله _به نظرت چه اتاقی براش بهترع؟ @نمیدونم تو تصمیم بگیر >ببخشید _چیه؟ >آقای پارک میخوان شما رو ببینن _برو بگو الان میام >چشم _این دختره رو ببرین اتاق ⁴⁰⁴،بریم نامجون @بریم

لونا:این اتاق که همون اتاق اولیس:/ که همون موقعه در باز شد... جونگ کوک:با نامجون رفتم جونگ کوک:_ نامجون:@ جیمین:= _به نظرت چی میخواد بگه؟ @نظری ندارم ولی خیلی وقته ندیدیمش اون آدم عجیبیه _آره خیلی وقته رفته بود بوستان خبه که برگشته @آر.. =سلام @اوه سلام _چطوری؟ =خبم مرسی،شنیدم یه دختره رو به اسم لونا گرفتین _اوم گرفتیم =باید ببینمش _چرا؟ @چیشده جیمین؟ =باید مطمعن بشم اون نیست _تلاش کن ببینیش =چطور تلاش کنم؟ _اونش به تو مربوطه،بریم نامجون @ولی جونگ کو... _گفتم بریم =صب کن

لونا:یکی وارد اتاق شد،اوه اونم یکی دیگه از گروهشونه دقیقا نمیدونم کیه لونا:+ ناشناس:× ×حالت چطوره؟ +خ..خبم ×متاسفم که باید اینجا بمونی! بعدش بهم یه کاسه برنج داد داشت از اتاق میرفت بیرون +صب کن برگشت سمتم +میشه اسمتو بدونم؟ ×آگوست دی یا شوگا میشناسنم اوههههه این همون{مین یونگیه}هوم عجیبه میگفتن رفتارش خوب نیس جونگ کوک: جونگ کوک:_ نامجون:@ جیمین:= ناشناس:! _خو الان وایسادم حرفتو بزن =چرا ازم ناراحتی؟ _بعد ⁴ ماه از بوستان برگشتی اولین چیزی که گفتی چی بود؟ =اوهه داداش بیا بغلمم _باشه باشه ناراحت نیسم !جمعتون جمعه @به به وی =داداشم تهیونگ _میبینم پیدات شد بالاخره !جیمین:/// =سوپرایزززز !عجبااا یکم سفرت طول نکشید؟ =چرا ولی خو برگشتم !خبه،بقیه کجان؟ _جینو پیدا نمیکنم =ینی چی؟ @اوه... !پشت حیاطه داره به گلا آب میده _واقعا چرا؟ =هععع واسید برم یه سری بهش بزنم @برو !به نطرتون جیمین چرا انقدر دیر برگشت؟ _سر راهش رفته بود دیدن پدر و مادرش !آها @تهیونگ !بله @یادته یه دوربین کار گذاشتیم توی حیاط خونه؟ !آره چیشده؟ @روشو رنگ پاشیدن _واقعا؟ @آره _کی؟ @مشخص نیس کار کیه _بریم ببینیم کیه @بریم !به بریم