بعد به سالن رفتیم کمی ر )--##)#ق-)#)#)-ص@)#)@)ی )##، )#د#)#))#ی(#(#(@م و بعد شام خوردسم بعد بقیه دوباره به قر دادن ادامه دادن ولی هری رفت پیش رون منم رفتم پیش کیتی باید بهش میگفتم باید تمام اتفاق هایی رو که عجیب بود میگفتم یکم فکر کردن شایدم باید به دامبلدور میگفتم نه اون واقعا ااعصابش خ ورده وقت این کار ها رو نداره
در این فکر ها بودم که به کیتی رسیدم کیتی با یگ دور مشترانگی اومده بود و داشت باهاش حرف میزد نخوتستم مزاحم بشم پس به بالکم رفتم هوا نسبتا سرد بود با ردای شبی که استین کوتاه بود قطها ادم سردش میشد با ایتکه شب سردی بود ولی وقتی به ستاره ها نگاه میکردی گرمای درونشونو حس میکردی یکم فکر کردم شاید باید ببینم توی اون جعبه چیه پس برگشتم پیش هری و بهش گفتم که از جشن میرم بیرون هری هم گفت که کاری نداره پس رفتم سراغ جعبه
جعبه هنوز همونجا بود درش رو باز کردم مادهی نقره ای رنگی توش ریخته شده بود که توی تاریکی راهرو برق میزو چیزی شبیه بزاغ بود بزاغ براق دستم رو کردم داخل مایه حالا دستم از مایه بیرون نمیومد درست انگار دستم داخل چسب فرو رفته بود حتی انگار داشت دستم رو داخل خودش میکشید عجب اشتباهی اخه الان چطور بابد نجات پیدا کنم که ناگهان در اون مایع فرو رفتم /جیغ تازه سفری تغییر دهنده به حقیقت میپیونده/
اول فکر کردم دارم بیهوش میشم حس درد و سرما با هم تو دلم نفوذ پیدا کرده بود عجیب بود حالا قلقلکم میومد شایدم دلشوره داشتم خندم گرفته بود خودمم نمیدونستم چیکار میکنم که ناگهان حس کردم روی زمین فرود اومدم از توی اتاق روبه رویی صدای گریه های یک بچه میومد
خواستم برم داخل اتاق که مردی جلوم رو گرفت هانی:لوسیوس ؟جدا لوسیوس مالفوی ؟وای تو چرا انقدر یهو جوون شدی لوسیوس: چی میگی برو ظرف هات رو بشو لاروی تو چرا ایطوری گستاخانه حزف میزنی هانی:لاروی دیگه کیه هان من ناگهان دستام میاد جلوی صورتم و دستای شبیه به دستای دابی رو میبینم هانی:من یه جن خونگیممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟لوسیوس اره برو اونور وای دراکو بدنیا اومد هانی:😂😂😂😂😂😂الان کله پیازی متولد شد ینییی وایییییی
ادامه دارد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
کله پیازی 😂😂
😂