جونگمین و یونگی هرروز اینور و اونور دنبال کار میگشتن و خسته میومدن خونه،اما یبار وقتی برگشتن خونه ،جونگمین پرسید+:میگما تو به مامانت سر نمیزنی ؟_:اتفاقا میخوام شب برم خونه ی خودمون،میخوای توهم بیای ؟جونگمین با خودش گفت :اگه برم باهاش مامانش فک میکنه دو*ست دخت*رشم ،فک کنم بهتره باهاش نرم _:هوووووی دوساعته داری به چی فکر میکنی؟میگم میای باهام ؟؟+:نه من همینجا میمونم ،_:تو گل میخوری 😐💔وقتی من یه سوال میپرسم حتما باید بگی آره، اگه بخوام جواب منفی بگیرم اصن نمیپرسم 😐💔باید مامانم بفهمه بهترین دوستم کیه .و رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه ،اون الان چی گفت ؟بهترین دوست ؟یعنی اون منو بهترین دوستش میدونه ؟ واییییی(*هیجان و ذوق*)
+:وایسا یونگی
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
تا پارت بعدو پس نگیریم اروم نمیگیگیریم
آرام باش خواهرم پارت بعدو دادم🤣
اخه داستان به این خوبی ندیدم
نه دیگههه ،داستانایی بودن که خیلی قشنگ تر بودن
ولی بازم ممنوووووون🥺
بهـ تستهـ آخرمـ یهـ سری بزنـ حتما🫶🙂💜
و اگهـ خندیدیـ لایکشـ کنـ 🫶🙂💙
حتما🙃💖
عالی بود:)✨
(سرعت خوندنم تو حلق من😂✨)
تو حلق تو چرا تو حلق مننننن
خیلییی زود خوندم داستانتو اخه... @-@
هعععی :]