هیچوقت مال من نبودی-

هوای شور و زنگا روی در خونه...من هیچوقت به چیزی بیشتر احتیاج نداشتم...زمزمه هایی شنیده میشن که میپرسن:مطمئنی؟... هیچوقت تابحال انقدر مطمئن نبودم...ولی میتونم خودمونو "گمشده" توی خاطرات ببینمـ...آگوست مثل باد رفت....و هیچوقت متعلق به من نبود:) من میتونم خودمون رو تو ملافه پیچیده شده ببینم...اگوست مثل بطری آب سرازیر شد....چون تو هیچوقت مال من نبودی!کاش میتونستم با نوشتن اسم خودم تو رو مال خودم بکنم!

قبلا فکر میکردم متعلق به منی... برگشتم به زمانی که داشتیم برای بهترشدنمون تغییر میکردم...خواستن کافی بود...برای من کافی بود....تا با امیدها زندگی کنم...برنامه هامو کنسل کردم چون فکر میکردم قراره بهم زنگ بزنی....و بگی بیا پاساژ همو ببینیم؛ برای یک عشق تابستونی واژه ی "ما" زیادی بود:)))

ولی من میتونم خودمونو توی خاطرات گمشده ببینمـ؛ اگوست مثل باد سپری شد....ولی من هنوزم ما رو پیچیده لای ملافه ها میبینم...اگوست مثل سرازیر شدن نوشیدنی تموم شد؛ فکر کردم قراره بهم سربزنی؛ کاش یکم امید میموند

آگوست رو بدون تو سر میکنم:))) و تو هیچوقت مال من نبودی-