🧀انسانیت پارت ۴🧀

و بلاخره پس از مدت ها پارت جدید رو گذاشتممممم

آدرین:"ت..ت..تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟یکی از طرفدارامی؟" پلگ:"آروم باش آدرین منم،پلگ!" آدرین:"الکی نگو پلگ یه کوا..."سریع جلوی دهنش رو گرفت. تازه فهمید چه گ.ندی زده.😐آدرین:"چیزه یعنی...پلگ؟ پلگ کیه اصن؟" پلگ:"خیلی ضا.یع‌ای😐" آدرین:"پس میخوای پافشاری کنی؟باشه..." یه تیکه پنیر کممبر گرفت بالا. سریع حم.له کردم سمت پنیر و اونو از دست آدرین گرفتم. پلگ:"پنیر گشنگم😍" آدرین:"خب حالا برای اینکه بیشتر مطمئن بشم باید پنیر رو بخوری!"

پلگ:"باش" سریع پنیر رو خوردم. پلگ:"بسی تازه و خوشمزه" آدرین:"آره...خودتی😐" پنیر رو خوردم و رفتم پیش آدرین. پلگ:"آدرین بازم میدی؟🥺" آدرین:"نه" پلگ:"لطفا🥺" آدرین:"نه" پلگ:"خواهش🥺" آدرین:"نه" پلگ:"آخه چرا نمیدی😟" آدرین:"اول بگو چی شد اینجوری شدی؟" پلگ:"خب من اون معجونه رو خوردم" به لیوان در دار اشاره کردم. بعد چشمم افتاد به نامه‌ی تیکی که کامل نخوانده بودمش. نامه رو برداشتم و ادامش رو خوندم.

نوشته بود:《وقتی معجون رو خوردی و تبدیل به انسان شدی نمیتونی پرواز کنی یا از اجسام رد بشی‌. فقط پنجه‌ی برن.دت برات باقی میمونه》عجب😐ولی به نظرم بد نبود یه امتحانی بکنم. پریدم بالا ولی با صورت خو.ردم زمین. انگشتم رو زدم به دیوار ولی رد نشد.پلگ:"پنجه‌ی برن.ده!" یه گوی سیاه تو دستم درست شد. تیکی راست میگفت! دستم رو زدم به لیوانه و لیوانه هم دوبان(بر عکس بخونید)شد.😀آدرین:"پس پنجه‌ی برن.دت کار میکنه..." پلگ:"آررره"

نامه هنوز یه تیکش مونده بود که نوشته بود:《بعد از تست کردن قدرتت بیا بیرون. پ.ن:پنیر های جادوییت رو هم بیار》نامه رو به آدرین نشون دادم. آدرین:"اوکی ولی چجوری میخوای بری که بابا نفهمه؟" یهو یه جت پک قرمز با خال های سیاه پرت شد داخل. پلگ:"اینجوری😌" جت پک رو انداختم رو کولم و با آدرین خداحافظی کردم. پشت یکی از دیوارا فرود اومدم و تیکیه انسانی رو دیدم. تیکی:"سلام پلگ" پلگ:"سلام...واقعا خودتی؟" تیکی:"آره😁...راستی پنیرا رو اوردی؟" جعبه رو بالا گرفتم. پلگ:"آره" یهو صدای⚡اومد...