
ناظر جون لطفا اینو منتشر کن خواهش میکنم واقعا چیز بدی نداره 🥺💔💔💔
توی نامه نوشته بود: سلام یونگی الان ک داری این نامه رو میخونی یعنی من رفتم و بابت این متاسفم اما ما یه قراری داشتیم و الان دیگ مدتش تموم شده ممنون بابت اون خاطرات قشنگی ک بهم دادی خواستم منتظرت بمونم تا برگردی اما نمیشد درضمن من خاطرات قشنگی ک بهم دادی رو با اجرای کنسرتی ک قرارمون بود عوض میکنم و دیگ نیازی نیس منم باهات اجرا کنم و از ته قلبم واست ارزوی موفقیت میکنم، من دارم میرم امریکا پیش بابام چون مامانم فوت کرده و باید برم پیش بابام بمونم امیدوارم بازم ببینمت. پارک مینجی
با خوندنش خود ب خود گریم گرفت و بدنم مور مور میشد خاطراتمون مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشدن و قلبم تیکه تیکه میشد ☆چرا بهت نگفتم ک دوست دارم!... یونگی همه از تو فرار میکنن تو نفرت انگیزی(با داد). همینجوری داشتم گریه میکردم ک یهو چشام سیاهی رف و هوشیاریم رو از دست دادم
(چند مین بعد)ویو هوسوک: مینجی بهم گفته بود کداره میره امریکا و منم مطمئن بودم حال یونگی الان خوب نیس پس رفتم بهش یه سری بزنم اما هرچی ب گوشیش زنگ میزدم جوابی نمیداد، رسیدم جلوی خونش هرچی زنگ درو زدم باز نکرد یادم افتاد یونگی زیر گلدون خونش کلید یدک گذاشته بود پس با کلید یدک درو باز کردم کل خونه رو دنبال یونگی گشتم اما نبود تا اینکه دیدم بین میز و کاناپه افتاده دویدم سمتش خیلی ترسیده بودم و سریع ب امبولانس زنگ زدم دیدم داره نفس میکشه بهش سیلی زدم اما بیدار نشد امبولانش اومد و یونگی رو بردن بیمارستان داشتن توی اتاق بیمارستان ب یونگی رسیدگی میکردن و منم ب مینجی زنگ زدم و ماجرا رو براش توضیح دادم بعد چند مین ک تماس رو قطع کردم دکتر اومد ~دکتر حال یونگی چطوره؟ دکتر: حالش زیاد خوب نیس این روزا زیاد فشارش افتاده؟ ~اره تقریبا، توی دانشگاه خیلی وقتا میگف سرم درد میکنه و چشام سیاهی میره این اتفاقا قبل از اشنایی با دوست دخترش میوفتاد و توی مدت رابطشون حالش خوب بود اما امروز ک دوست دخترش داره برای همیشه میره امریکا دوباره اینجوری شد دکتر: خوب این مشکل اقای مین برای وابستگی شدیدش ب دوست دخترشون هستش شما باید سریعا ب دوست دختر ایشون زنگ بزنید و بگید ک پروازشون رو کنسل کنن یا برگردن ~چشم این اتفاقا خطرناکه؟ دکتر: تکرار شدن این قش کردنا ممکن اسیب جدی ب ایشون برسونه~چشم خیلی ممنون. دکتر رف و منم ساعت رو نگاه کردم هنوز 2 ساعت تا پرواز مینجی مونده بود
پس بهش زنگ زدم بعد از چند دقیقه جواب داد +سلام هوسوک ~سلام مینجی خوب گوش کن بهت چی میگم من الان بیمارستان گانگدونگم +چی! چرا؟ ~گوش کن... نمیدونم چجوری اما همین الان باید بیای اینجا تا دیر نشده وگرنه یونگی رو از دست میدیم... شنیدی؟ +اره اما. بدون اینکه ادامه حرف مینجی رو بشنوم قطع کردم رفتم پیش یونگی، هنوز بیهوش بود روی صندلی کنار تختش نشستم ~یونگی منو ببخش اینا تقصیر منه من باید ب پسرا میگفتم ک این مسابقه رو بیشتر ادامه بدن تا تو و مینجی باهم بیشتر وقت بگذرونید... منو ببخش من دوست بدی بودم 😭😭😭. دست یونگی رو گرفتم و سرم رو روی دستش گذاشتمو گریه کردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه🎀🎀🎀
عالی بود
خواهش میکنم پارت بعدو زود بزار 🥺
پارت بعدی می میاااااااااااااد؟!🪦😭
سعی میکنم الان بنویسمش😊
مرسیییی🤍⛓️