نمیخواستم شرطی بزارم ولی پارت دو خیلی کم حمایت شد ،هر۰ند منم خیلی دیر گذاشتمش ولی ... شرایط پارت بعد:۱۰لایک ۲۰ کامنت ۴۰ بازدید
الان باید چیکار کنم ؟دستشو بگیرم ؟خیلی دو دلم ،از طرفی الان میتونم حداقل یه همراه یا یه دوست داشته باشم ،از طرفی میترسم بهش اعتماد کنم ،ولی الان دیگه نمیخوام بمیرم پس ...
دستشو گرفتم و بلند شدم +:واقعا کمکم میکنی ؟
گفت :معلومه ،وقتی حرف های دلتو زدی ...درکت کردم ،پس کمکت میکنم :)
+:واقعاااا؟😀 گفت:آرههه😀+:واییییییی،و شروع کردم به بالا و پایین پریدن واسه ی اینکه خیلی ذوق داشتم که یه دوست پیدا کردم 🥺،
و یهو با نگاه عاقل اندر صخیف(نمیدونم درست نوشتم یا نه😶)یونگی مواجه شدم :| به خودم گفتم خودتو جمع و جور کننننن،
+:اهم(سرفه ی مصلحتی) خب حالا ،اسمت چیه؟😀 گفت :یونگی،هان یونگی ،درواقع این فامیلی مامانمه ،مامانم وقتی از پدرم جدا شد فامیلی خودشو روی من گذاشت ، (دیگه علامت یونگی _هس) +:هومممم،مامان بابای منم جدا شدن ،یادمه بابام همیشه میگفت اگه مامانت تورو به جای برادرت با خودش میبرد ،حتما فامیلیتو از مین تغییر میداد به فامیلی خودش ،
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
قشنگ بود آفرین💜
تنکس
داستانت بهترینه
ممنون🥺
20
وای مرسیییی🥺🥺
19
18
17
16
14
15
14