🐈انسانیت پارت ۳🐈

مرینت:"خب میتونیم بدیمش به بقیه کوامی ها" کوامی ها:"آخجوووووون" آلیا:"آره ایده‌ی خوبیه" مرینت ظرف معجون رو برداشت تا بده به کوامی ها ولی پاش گیر کرد به فرش و معجون از دستش افتاد و ریخت.😐مرینت:"وای نه😟" ظرف معجون رو برداشت. مرینت:"فقط به اندازه‌ی ۶ تا لیوان کوچولو معجون باقی مونده" کوامی ها:"ای بابا☹" آلیا:"حالا باید ۶ تا لیوان پیدا کنیم تا معجون ها رو بریزیم توش" تیکی:"من حلش میکنم" به یه جعبه که توش ۶ تا لیوان کوچولوی در دار بود فکر کردم.

تیکی:"طلسم خوشانسی!" کفشدوزک ها از دستم بیرون اومدن و تبدیل به جعبه‌ای شدن که توش ۶ تا لیوان کوچولوی بود. مرینت:"عالی شد" ملاقه رو برداشت و معجون ها رو ریخت. آلیا:"خب به کیا بدیمش؟" تیکی:"من یکیش رو میدم به پلگ" مرینت:"ایده‌ی خوبیه ولی چجوری قراره بهش بدی؟" تیکی:"با طلسم خوشانسی" یهو دیدم که یویوی لیدی باگ تو دستمه. آلیا:"ام...فکر خوبیه" تیکی:"خب بهتره تجهیزات رو بسازم" سابین:"مرینت؟"

🛒پیام بازرگانی🛒خب اومدم بهتون پیج Violetخبث رو معرفی کنم که از کلی چیزای مختلف فعالیت میکنه...به پیجش یه سری بزن(فعلا رزرو تب قبول نمیکنم ظرفیت پر شده😬)

مرینت:"بله مامان؟" آلیا:"شاید بهتره باشه بریم روی پشت بوم" تیکی:"موافقم" مرینت:"شما برید من میام" ⏲چند دقیقه بعد⏲ همه روی پشت بوم بودیم. تیکی:"طلسم خوشانسی!" یه مداد و کاغذ درست کردم. تیکی:"خب بهتره برم" کوامی ها دورم چرخیدن. کوامی ها:"موفق باشی" یکی از لیوان ها رو برداشتم و راه افتادم. با یو یو به این شاخه و اون شاخه پریدم و بعد چند ثانیه به خونه‌ی آدرین رسیدم. مداد و کاغذ رو در آوردم و روی کاغذ یه یادداشت نوشتم و تبدیلش کردم به موشک.

لیوان رو لای موشک گذاشتم و فرستادمش تو. 🐈روایت پلگ🐈داشتم با ع.شق زندگیم وقت میگذروندم که یهو یه موشک با لیوان روش اومد تو. بازش کردم توش نوشته بود:《سلام پلگ من تیکی‌ام. این لیوان یه معجون توشه که تو رو تبدیل به انسان میکنه》پلگ:"جدی؟" در لیوان رو باز کردم و معجون رو خوردم و یهو حس کردم حالتم داشت عوض میشد. چند ثانیه بعد اومدم رو زمین و دیدم لباس تنمه!(عکسش رو کاوره)پوستمم روشن تر شده بود تازه مو هم داشتم! یهو در باز شد آدرین اومد تو و...