
پارت سه🥳🥳
چند روز گذشت همین شکلی زیاد با سدریک حرف نمیزدم بعد کلاسا میرفتم خوابگاه و درس هام رو مینوشتم امروز هم مثل همیشه میخواستم مشق هام رو بنویسم اتاق اجتماعات این دفعه خیلی سوت کور بود کسی نبود فقط من بودم یهو ی صدای شنیدم صدا: به هافلپاف خوش امدی اینجا به جواب های اصلیت میرسی چرا با بقیه مالفوی ها فرق داری؟ چرا داداشت باهات بد رفتاری میکنه؟
یهو صدای سوتی توی گوشم شنیدم و دیگه بیهوش شدم ویو سدریک با مایک وارد سال اجتماعات شدیم که رز رو بخش زمین دیدم سریع رفتم طرفش سدریک: رز! رز! بیدار شو رز ب.ر.ا.ی.د.ا.س.ت.ا.ی.ل ب.غ.ل.ش کردم بردم درمانگاه خانم پامفری معاینش کرد ی سرم بهش وصل کرد همون موقعه دراکو وارد درمانگاه شد دراکو: رز ! رز ! خانم پامفری حالش خوب میشه؟ خانم پامفری: معلومه که میشه اقای مالفوی فعلا باید یکم استراحت کنه سدریک: اگه بخاطر تو نبود الان من زود تر پیداش میکردم دراکو: خ.ف.ه.ش.و. دیگوری چه ربطی به رابطه منو رز داره سدریک: چرا بهش نمیگی دوستش داری هان حداقل دیگه نیاز نیست با من لج کنه دراکو: چه طور بهش بگم هان بگو سدریک: نمیخواد بگی فقط جوری رفتار کن که انگار برات مهمه
دراکو: دیگوری خیلی خیال بافی میکنی سدریک: نه من خیال بافی نمیکنم الان کلاسم دیر میشه وقتی بیدار شد بهش اهمیت بده نمیبینم بیدار شد بری بیرون بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه از درمانگاه خارج شدم ویو رز بیدار شدم دیدم دراکو دستم رو گرفته و رو پاهام خوابش برده با تکون خوردن من بیدار شد دراکو: بیهوش امدی نمیدونی چقدر نگرانت شدم همین کافی بود تا محکم بغلش کنم رز: اون دراکویی که من میشناسم نمرده فقط ی گوشه قایم شده سعی کن پیداش کنی
دراکو : بخاطر تو هر کاری میکنم یهو صدای دست زدن یکی امد دو تامون روم رو به سمت صدا برگردوندیم سدریک به چهارچوب دیوار تکیه داده و داره دست میزنه سدریک: بلخره این شد رابطه خواهر برادری
خوشتون امد لایک کنید
کامنت هم بذارید ناظر تروخدا قبول کن چیز بدی نداره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قسمت بعدی رو بنویس زود تر
عالیییی
عالی بود
عالی بود پارت بعدیییی