مرینت مثل همیشه بلند شد شد و لباس هاش رو به تن کرد(یه نیم تنه مشکی با سیوشرت نخی مشکی نیم تنه یه دامن تقریبا جذب چاک دار مشکی تا بالای زانوش یه کوله پشتی کوچیک و مشکی چرم هم پوشید)موهاش رو دم اسبی بست و رفت سر سفره پشت بندش فیلیکس اومد داشتن صبونه میخوردن که بابای مرینت گفت:
خب پسرم....دخترم.....
_جانم؟
+بچه ها میخوام یه کاری کنم
_بفرما؟
+خب.....مرینت میخوام بیارمت تو شرکتم☺فیلیکس منم از تو میخوام دعوا را نندازی و امشب رو برامون زهر مار نکنی پسر گلم😁
مری:چیییییی اما بابا.....
فیلیکس:ها؟
+در جواب تو بگم*به مرینت اشاره میکنه*اما و ولی نداریم و در جواب شما شازده خان بگم قراره لوکا بیاد
مرینت از خوشحابی نمیدونس چی میگه با خوشحالی بلند شد و گفت:
چشممممم
در حالی که میرف خدافظی سر سری کرد و رفت که فیلیکس با عصبانیت از رو صندلی بلند شد و گفت:
سعیمو میکنم
نگاه تام عصبانیتش رو رونمایی میکنه و فیلیکس رفت مری با ماشین خوذش و فیلی با ماشین خودش.........
خب حالا میریم سراغ ادری خان
از خواب ناز بلند شد سر و صورتشو شست و......
میراملس
عالییییییییییییی بعدیییییییییی
عالییی
ممنان😁💝
هورااا
نکته:تا پارت ۳ رایگانه😁