ناظر جونم رد نکن
جیهوپ: چشماشو باز کرد بهوش اومد _چی!! سریع بلند شدم نگاه کردم چشماش باز بود جین سریع دکتر رو خبر کرد و دکتر اومد و رفت تو اتاق و جیمین رو معاینه کرد و اومد بیرون رفتم سمته دکتر تهیونگ: حالش خوبه *بله خوبه اما خیلی کوفتگی داره بدنش و هنوز کامل هوشیار نیست در کل حالشون خوبه شوگا: میشه ببینیمش *بله اما اسرار داشتن خانمه سولانگ رو ببینن همه نگاهه من کردن _منو *بله شوکه نشدم از وقتی نجاتم داد انگار دوباره تمامه عش.قی که بهش داشتم برگشته بود پس رفتم داخله اتاق و درو بستم روی صندلی کناره تخت نشستم همه جا سکوت بود _حالت خوبه ~تو باشی خوبم لبخندی زدم _ممنونم، ممنونم که نجاتم دادی و مهم تر از اون...... تن...... تنهام نزاشتی جیمین با حرفم تعجب کردم سرشو به سمتم چرخوند ~چی گفتی _خیلی ترسیدم نه به خاطره اینکه.......بمیرم به خاطره اینکه میترسیدم تو از پیشم بری جیمین لبخند زد و چشماش رو بست و سرشو به سمته بالا برد _جیمین تا گفتم پرستار اومد و بیرونم کرد منم با اسراره بابا و اعضا رفتم خونه تا لباسم رو عوض کنم و استراحت کنم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
تولدت مبارک:)
هی ;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
عالی♡♡
چرا انقد این قشنگ بود😭🥲
اخجون داستان جدید🤪🤪
عالی
واقعا 😐
عالی بود..+
حاجی از سریال تو درم را بزن نوشتی
جان!! 😐
حاجی یه سریال ترکی هست مثل فیک تو
عالییی بود☁😍