
سلام من اومدم با پارت ۱۰ داستانم . لطفا کلمو نکنین مرینت و آدرین در آخر بهم میرسن 🙃 پس بیاید بریم سراغ این پارت داستان . امیدوارم خوشتون بیاد .
ز زبان مرینت : کلی جیغ کشیدیم و پریدیم بغل هم یهو مانیا اومد و گفت چه خبره یهو چشمش خورد به عالیس و قرق شد عالیس محو چشمای مانیا شد بعد ماریانا گفت اهم اهم اونا ار اون حالت در اومدن و من گفتم مانیا ماریانا بیاین عالیس جان لطفا صبر کن و رفتیم توی اتاق من من گفتم مانیا بس کن نمیخوای به عالیس بگی ماریانا گفت درسته مانیا گفت خب میخوام اما چجوری گفتم خب یه قراره عاشقانه توی تراس اتاقت میزاری و بهش میگی ماریانا هم گفت فکر خوبیه همچی برای قرار آماده شد .
بعد مانیا عالیسو به اتاقش دعوت کرد عالیسم قبول کرد و رفت . ادامه داستان از زبان مانیا : عالیس رو به اتاقم دعوت کردم اونم قبول کرد وقتی اومد من استرس داشتم اما با خودم گفتم یک بار برای همیشه انجامش میدم گفتم بشین لطفا اونم گفا باشه وقتی نشست گفتم خب راستش من میخوام موضوع مهمی رو بهت بگم خیلی وقته این حسو دارم اما نتونستم بهت بگم بعد عالیس بهم گفت چه حسی ؟ منم گفتم خب راستش من من .... خب راستش بعد عالیس گفت تو چی !؟ منم گفتم خب راستش من .. من .. من عاشقتم مونده بود از تعجب شاخ در بیاره .
ادامه داستان از زبان عالیس : منم باید حس واقعیم رو بهش میگفتم دیگه نمیتونستم نفس خودمو حبس کروم و گفتم منم عاشقتم و همو بوسدیم 😚 بعد از ۲ دقیقه از اون حالت در اومدیم و من گفتم خب مانیا مرینت و ماریانا چیزی راجب این موضوع میدونن ؟ اونم گفت آره میدونن و منم گفتم خوبه پس دیگه لازم نیست چیزی رو مخفی کنیم که یهو یادم به پدر و مادر من پدر و مادر مانیا افتاد و هردومون هم زمان گفتیم اوی نه و خندیدیدم بعد هم من میخواستم برم مانیا گفت صبر کن برگشتم گفتم بله گفت بی خوش بگذرونیم گفتم باشه اما مرینت و ماریانا چی که یهو مرینت در زد و گفت بچه ها ما داریم میریم بیرون عالیس نمیای منم گفتم نه مانیا گفت کجا میرین منم گفتم خب میریم شرکتو ببینیم خوش بگذرونیم و بریم پیش آلیا دوستم اونم گفت باشه بای بای و منم گفتم بای
هنوز یخم آب نشده بود که مانیا گفت میدونم الان چه حسی داری اما سعی کن اون حسو نداشته باشی منم گفتم باشه سعی خودم رو میکنم اونم لبخند زد منم همینطور بعد من گفتم آقای مانیا میشه بریم بیرون ؟ خندید و گفت چرا که نه اما مانیا صدام کن منم خندیدم و گفتم باشه آماده شدیم تا بریم بیرون . اول از همه رفتیم شهر بازی و ۱ ساعت اکنجا بودیم و کلی خوش گذروندیم بعدم رفتیم سینما یه فیلم ترسناک دیدیم من وقتی جاهای حساسش میشد میپردیم بغل مانیا بعدم رفتیم و خرید کردیم آخر سرم رفتیم خونه ما و وسایلمو جمع کردم و برگشتیم خونه .
وقتی رفتیم دیدم مرینت و ماریانا هنوز نیمدن نیم ساعت بعد اونا هم اومدن رفتیم سر میز شام و ششام خوردیم بعد ماریانا گفت میاین پی اس ؟ ما هم گفتیم آره رفتیم ۱۲ دور بازی کردیم ۷ دور مرینت برد ۲ دور هم من و مانیا و ۵ دور هم ماریانا کلی خوش گذشت بعدم رفتیم که بخوابیم چون واقعا خسته بودیم همگی لباس خواب پوشیدیم و رفتیم بخوابیم .
صبح روز بعد از زبان مرینت : بیدار شدم لباس خوابمو عوض کردم و دست و صورتمو شستم و رفتم پایین هلن صبحانه رو حاضر کرده بود من نشستم دیدم مانیا و عالیس اومدن بعدم ماریانا اومد صبحانه رو حاضر کردیم شکلاست داغ بود با کیک صبحانه به به 😋😋 صبحانه رو تموم کردیم ماریانا به من گفت بریم شرکت که کلی کار داریم در نبود پدر و مادروما باید اونجا رو اداره کنیم منم گفتم باشه آماده شدیم که بریم شرکت با مانیا و ماریانا عالیس گفت پس من چی ماریانا گفت بدو شکت برند ولیفا 😂 اونم گفت کاملا قانع شدم و رفت آماده شد همه با هم رفتیم به سمت شرکت
صبح روز بعد از زبان مرینت : بیدار شدم لباس خوابمو عوض کردم و دست و صورتمو شستم و رفتم پایین هلن صبحانه رو حاضر کرده بود من نشستم دیدم مانیا و عالیس اومدن بعدم ماریانا اومد صبحانه رو حاضر کردیم شکلاست داغ بود با کیک صبحانه به به 😋😋 صبحانه رو تموم کردیم ماریانا به من گفت بریم شرکت که کلی کار داریم در نبود پدر و مادروما باید اونجا رو اداره کنیم منم گفتم باشه آماده شدیم که بریم شرکت با مانیا و ماریانا عالیس گفت پس من چی ماریانا گفت بدو شکت برند ولیفا 😂 اونم گفت کاملا قانع شدم و رفت آماده شد همه با هم رفتیم به سمت شرکت
امه داستان از زبان ماریانا : رسیدیم شرکت مرینت رو به هم معرفی کردم و همه رو به مری معرفی کردم مانیا رفت که تو شو لباس شرکت کنه عالیسم رفت شرکت ولیفا که اونجا رو ادره کنه منو مرینت هم رفتیم سمت مدل ها تا ببینیم اونا پیشرفت کردن یا اگر کردن پیشرفتسون چقدره راه افتادیم به سمت اون بخش قبلش به منشی گفتم شو لباس ما کیه ؟ اونم گفت هفته بعد شو لباس دارین منم گفتم ممنونم و رفتم داشتیم با مرینت تماشا میکردیم که روی ساعت هوشمندم پیام اومد منشی لود گفته بود خانم شما الان جلسه دارین تا ۱۰ دقیقه دیگه شروع میشه لطفا تشریف بیارین منم گفتم باشه الان میام و به مرینت گفتم مرینت لطفا مدل ها رو نگاه کن و ایراداشون رو بگیر من باید برم جلسه اونم گفت باشه و رفت .
ادامه داستان از زبان مرینت : داشتم مدل هارو نگاه می کروم که یهو یاد آدرین افتادم رقتم تو فکر که یهو چشمم خورد به یکی از مدل ها که کلی اشتباه داره حواسمو جمع کردم اسمشو از مسئول اون بخش که اسم خودش لوسی بود پرسیدم توی تبلت یاداشت کردم و ایرادشم یادداشت کردم همینجوری هرکسی ایراد داشت ازش ایراد هارو گرفتم و اسمشو و ایرادشو یادداشت کردم نمایش تموم شد من به همه ی اونایی که ایراد داشتن گفتم بیان و ایراداشونو بهشون گفتم اونا تازه کار بودن اما خوب بلد بودن .
تا شب توی شرکت بودیم و داشتیم کارامون رو انجام میدادیم بعد من و ماریانا سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم توی راه ماریانا بهم گفت مرینت هفته دیگه ما شو لباس داریم و خودمون هم باید طراخی کنیم هم لاید مدل باشیم آماده ای ؟ منم گفتم آره ماریانا آماده ام رسیدیم خونه رفتیم داخل دیدیم مانیا و عالیس رسیدن و روی مبل نشستن و دارن با گوشیاشون ور میرن ما سلام کردیم رفتیم توی اتاقامون و لباس عوض کردیم که هلن گفت غذا خاضره ما هم رفتیم نشستیم سر میز که ماریانا به مانیا گفت شو لباس چجوری پیش رفت ؟ اونم گفت عالی بود بعد ماریانا گفت برای هفته دیگه شو لباس داریم اونم گفت باشه بعد خم دد مورد امروز حرف زدیم و رفتیم توی اتاقامون لباس خواب پوشیدیم مسواک زدیم و خوابیدیم
خب داستان به پایان میرسه 🙃
خب ممنون که این پارت رو خوندین تا الان تا پارت ۹ منتشر شده پارت بعد هم مینویسم پس منتظر باشید بای 😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی
میسی 😍
عزیزم سرنوشت مریکت رو ۲ روزه دارم مینویسم. نوشتنش راحته ولی هزار بار قاطی میشه ، بعد میفهمم ۲۰ تا غلط املایی داره😂😂😂 چند پارتی ها خیلی راحتن. میرم دستشویی بعد با کلی ایده میام بیرون (:
من خیلی نویسندگی رو دوست دارم ولی نمیتونم جملات مناسبش رو پیدا کنم. من فقط فکر میکنم کل داستان رو میگم.😌😫
سلام آجی خوبی؟ من یک داستان دارم مینویسم اسمش سرنوشت مریکت هست . ( با اکانت مارال نوشتم ) مثل فیلمش کردم یعنی فقط یک پارت داره . حالا میخوام یک داستان دیگه هم بنویسم. یکم غم انگیزه ولی آخرش خیلی قشنگ تموم میشه. نمیدونم این داستان رو در یک پارت بنویسم یا چند چند پارت ؟ میگم شاید اگه در چند پارت بنویسمش خیلی طولانی و خسته کننده بشه. به نظرت چیکار کنم ؟ خیلی داستان نوشتن سخته. اسمش رو نمیدونم چیکار کنم ؟ بزارم معجزه ی عشق یا اشک معجزه آسا یا اشک لیدی باگ ؟میشه یک اسمی پیشنهاد بدی عزیزم؟🥰🖇❤💫
ببین بنظرم توی چند پارت داستانتو بزار و اسمم کمی براش سخته منومیگم بزار معجزه عشق قشنگه تره 😍
حتما عزیزم ❤ ممنونم . آجی فصل ۴ قسمت ۱ اومده 🥳🥰
آره عزیزم دیدیم 😍
خیلی خوشحال شدم😂❤
سلام آجی❣
عالی بود. من همون لیدی باگم ( مارال ) رمزم یادم رفته. عزیزم داستانم منتشر شد. هر وقت تونستی بخونش💜🐞❣
سلام عزیزم حتما 😍
عالییییی😍🤩
مرسی عزیزم 😘