اینم ادامه ی داستان
از زبان نویسنده:(۱۰دقیقه به عقب بر میگردیم به جایی که مرینت داشت آماده می شد که سوار دوچرخه بشه) از زبان لایلا: همینجا داخل ماشین صبر می کنم تا مرینت بیاد بیرون و بره خامه بهره😈😈😈بعد از پشت میزنمش و حسابشو میرسم😈😈😈خوب شد که فهمیدم که اون خامه ها قراره برای شیرینی فروشی پدر مرینت بیاد و ازش
برداشتم😈خوب اینم از مرینت که از با دو چرخه اومد تو خیابان حالا حسابش رو میرسم😈 از زبان مرینت:داشتم با دوچرخه میرفتم که یک دفعه احساس کردم یک چیزی از پشت محکم خورد بهم و پرت شدم و....(مرینت بیهوش شد) (نویسنده:😰😰) از زبان آدرین: موقعی که آقای دوپن چنگ به مرینت گفت که بره خامه بخره یک احساس بد درونم به وجود اومد حس می کردم قراره اتفاقی بیفته😰
برای همین سریع از شیرینی پزی زدم بیرون اما وقتی رسیدم جلوی چشم هام ماشینی مرینت رو از پشت زد😰 و بدو بدو رفتم سمت مرینت که ببینم حال مرینت چطوره اما وقتی که رسیدم بیهوش شده بود........... از زبان 😈لایلا😈: خوب اینم از مرینت حالا دیگه آدرین رو مال خودم میکنم😈امیدوارم که دیگه مرینت در قید حیات نباشه😈تا دیگه رقیبی نداشته باشم😈حالا هدف های بعدی کلویی و کلامی هستن😈اونا رو هم باید از سر راهم بردارم😈
از زبان آدرین: باید سریع مرینت رو به بیمارستان ببرم😰نباید اتفاقی براش بیفته😰مرینت بهترین دوستمه😭 آدرین سریع رفت یکجای خلوت و تبدیل شد و سریع مرینت رو به بیمارستان برد از زبان آدرین:سریع مرینت رو به بیمارستان رسوندم و رفتم داخل یکی از اتاق های خلوت بیمارستان و گفتم پنجه ها داخل و سریع از بیمارستان زدم بیرون و یک تاکسی گرفتم و رفتم شیرینی پزی آقای دوپن چنگ.............. پایان پارت دوم
امیدوارم که خوشتون اومده باشه البته حتما ناراحت شدید منم ناراحت شدم😕 نظر یادتون نره🌼🌼🌼
نظر یادتون نره🌼🌼🌼
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به نظرم داستانت هر قسمت بیشتر بنویس تا طرفدا بیشتر داشته باشی
باشه
افرین عالی بود خیلی قشنگ بود
ممنون😍
یه پیشنهادی بهت میکنم.
اگه میخواهی داستانت طرف داراش زیاد شه برای داستانت عکس بزار
عالیییییییییی بود خیلییییییییییی خوب بود این قسمت 🤩