10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kook❤ انتشار: 4 سال پیش 723 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلااااام دوستان .... 😍😍😍😍 اینم از پارت دوم ...... قسمت بعدی ... قسمت جدیده .... که تا حاله هیچ کس نخونده ....😎😎😎
توی تاریکی داشتیم راه می رفتیم تالون اومد جلو ، برای اینکه هم دیگرو گم نکنیم دست منو گرفت ، یه نگاه بهش انداختم 😐 و چیزی بهش نگفتم کلی راه رفتیم تا بالاخره رسیدیم به یه تالار خیلـــی بزرگ . .اینور و اونور رو یه نگاه انداختیم و بعد یه چیزی پیدا کردیم که هر دوتا مون خوشکمون زد ......
پنی : تـ تـ تابو .... تابوت خون آشام . دست همو ول کردیم و سریع رفتیم جلو ... مـ من خیلی می ترسیدم تالونم همین جور درشو باز کردیم و بعد ....
پنی : وووواااااااای 😱 خیلـــی ترسیدیم یـ .. یه جسد رو دیدیم هر دو تامون می لرزیدیم ... خوب که بهش نگاه کردم دیدم که یه شیشه توی دستشه .....
دستمو بردم جلو تا برش دارم . تالون گفت نــــه داری چیکار می کنی ؟...... تا شیشه رو دید سریع تفنگش رو در اورد و به دستم از اون آدامس های صورتی رو مـــــخ زد دستام به هم چسبیدن . اااهههههه لعنتی ......😡😡😡😡😡
تالون گفت ببخشید خوشگله ولی نمیزارم برش داری اکسیر حیات مال منه .... بعد شیشه رو آروم از توی دستای جسد کشید بیرون . بعد یه نگاه به شیشه انداخت ...
چهره تالون : 😡😡😡😡😡 قیافه من : 😆😆😆😆😆 اااههههه شیشه خالی بود به تالون گفتم اااااههههه آخـــــی انگار خون آشامه یه لطف کرده همه رو نوش جان کرده ....
تالون عصبانی شد تا اومد کاری انجام بده ...که یه دفه عمو گجت و برایان پیداشون شد . عمو گجت اومد جلو و گفت وا پنی از تابوت فاصله بگیر خیلی کثیفه ( در واقع ازش ترسیده بود ) بعد شیشه رو دید و گفت وااای تو اکسیر حیات رو پیدا کردی ولی به نظر میاد خالیه . خوب خوبیش اینه که دیگه دست کلاو نمی افته خوب بیاین برگردیم پایگاه . بعد منو برایان رو گرفت و جت موشکیش رو روشن کرد و با هم پرواز کردیم و از اون خراب شده اومدیم بیرون ...
و بعد برگشتیم پایگاه .....
بقیه داستان از زبان تالون : ااااهههه حالا چیکار کنم این شیشه که خالیه حالا چی به عمو کلاو بگم 😖 منو با خاک یکسان میکنه 😤 بعد شیشه رو محکم کوبیدم به یه ستون و ......( حالت یه دکمه داشته برا باز شدن یه راه مخفی ) .....
یه دفعه تابوت خون آشامه رفت کنار و یه راه مخفی باز شد . اولش خیلـــی ترسیدم ولی بعد از دیدن اون راه مخفی 😎 یه ریشخند زدم و رفتم داخل .... جلو تر که رفتم یه تالار مخفی پیدا کردم ، واااای اونجا خییییلییی ترسناک تر بود رفتم جلو .... تا اینکه یه صندوقچه قدیمی پیدا کردم .... رفتم و با سختی درش رو باز کردم .
..... این بار یه شیشه دیگه توی صندوقچه پیدا کردم دیگه اهمیتی ندادم و سریع شیشه رو برداشتم .....
قیافه تالون : 😍😍😍😎😎😎 ووواااااااای ...... 😍😍😍 ایـ این یکی ..... خـ خودشه .... اکسیر حیات رو پیدا کردم . تالون با خوش حالی : ااااااااهههههه حالا چی فکر میکنی پنی خانم ؟ این بار منم که برنده شدم یه لبخند زدم و کفشای موشکیم رو روشن کردم و از اونجا اومدم بیرون و رفتم به سمت مخفی گاه ....😏😏😏😏😏
داشتم می رفتم به سمت مخفی گاه که یه دفه یه فکری به ذهنم رسید از خودم یه فیلم گرفتم و فرستادم برای پایگاه پلیس Hq .
بقیه داستان از زبان پنی : داشتیم می فتیم به سمت پایگاه . وقتی رسیدیم اونجا رفتیم داخل . وای چه خبر بود همه..... همه ..... همه انگار که به هم ریخته بودن ، سر در گم ، گیج ...، استرس داشتن ، هی این طرف و اون طرف می رفتن .
با خودم گفتم این وضعیت طبیعی نیست ، چرا همه این جوری شدن ؟ حتما اتفاقی افتاده .... سریع رفتیم توی دفتر رئیس کوویمبی . رئیس کوومبی هم عصبی و گیج بود رفتم و ازش پرسیدم رئیس چی چده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ ....
رئس کوومیمبی تا من و عمو گجت رو دید به خودش اومد و گفت شـ شما نمی دونین ؟ چرا گذاشتین دکتر کلاو به هدفش برسه اون آلان بی نهایت قدرتمند میشه همش تقصیر شماست 😠
من در حالی که تعجب کرده بودم گفتم کدوم هدف ؟ ما که نذاشتیم دکتر کلاو به اکسیر حیات برسه ؟ پس چی شده ؟
رئیس کوویمبی گفت : واقعا ؟ پس این چیه ؟؟؟؟؟
بعد اون فیلم تالون رو نشون داد : 👇
🎥 ســــــلام پنی خوشگله .....
منم تالون حدس بزن چی تو دستمه ؟؟؟؟ ..... بــــله ...... درسته این اکسیر حیات که توی دستمه ، توی یه مکان مخفی بود وقتی شما رفتین پیداش کردم ، آلانم میرم و اونو به عموم تحویل میدم ااااههههههه
پنی خانم این بار مـــــن بردم 😂😂😂😂😂 آلان آرزوم این بود ای کاش اونجا بودم و قیافه ات رو میدیدم حتما خییییلیییی دیدنیه .... خب من باید برم .... بای بـــــای .... 🎥
من گفتم چــــی ؟ این غیر ممکنه ..... اون شیشه خالی بود ... پـ پس از کجا ؟؟؟؟؟ نــــــه ..... حالا باید چیکار کنیم ؟ ما تو این ماموریت شکست خوردیم 😰 رئیس کوویمبی با عصبانیت گفت مقصر همه اینا شما هستین متاسفانه باید بگم که دیگه به شما ماموریتی داده نمیشه و شما از پایگاه پلیس اخـــــراجین 😠
من گفتم چــــــی یه لحظه صبر کنین نـــه رئیس گوویمبی گفت مامورا بیاین این سه نفرو بگیرین و بندازین توی زندان .
من گفتم چــــی نه ..... من من درستش میکنم خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدین . نــــه وایسین . مامورا اومدن و می خواستن منو بگیرن من سریع جاخالی دادم و فرار کردم ......
با عجله از پایگاه اومدم بیرون هنوز دنبالم می کردن سریع رفتم توی یه کوچه و خودمو پشت یه ستون قایم کردم . ....... 🏃🏃🏃
اخیـــش رفتن . سریع اومدم بیرون و رفتم به یه جای امن . بالاخره یه جا پیدا کردم همه داشتن همه جا دنبالم میگشتن ولی هرگز نمی تونن این جا پیدام کنن ، عمو گجت و برایان رو دستگیر کرده بودن .... ناراحت شدم ... نشستم روی زمین و به دیوار تکیه دادم .....
اشک توی چشمام جمع شد .... حالا چـ چیـ چیکار کنم باید چیکار کنم ؟؟ من بی احتیاطی کردم باید می موندم و مطمئن می شدم که تالون چیزی رو پیدا نمیکنه ؟ حالا من تنهایی چیکار کنم ؟؟؟؟؟ ............ 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
همین طوری که داشتم گریه می کردم سرمو گرفتم بالا و گفتم نـــــه ، این منم ، این منم که همیشه ماموریت هارو انجام میدم عمو گجت همیــــشه توی ماموریتا سرش به کار خودش گرمه اصلا هیچ کاری رو انجام نمیده و اصلا روی ماموریت تمرکز نداره ، این منم که همه کارا رو انجام میدم ....
پس من ، من بدون اونا هم می تونم از پسش بر بیام ، باید ، باید همه چیزو درست کنم ....آرررره ...
بعد اشکامو پاک کردم و بلند شدم دستگاهم رو روشن کردم ( همون دستگاه مخصوص پنی با دستکش های مخصوصش ) تالون چند بار تا حالا بهم زنگ زده بود شمارشو نداشتم ولی از روی تماساش شمارشو گیر اوردم بعد شروع کردم به حک کردن شمارش .....
بعد از چتد ساعت تونستم شمارشو حک کنم و به مخاطبای گوشیش دسترسی پیدا کنم ....
بقیه داستان از زبان تالون : دیگه داشتم کم کم میرسیدم به مخفی گاه ... با خودم گفتم چرا باید اکسیر حیات رو بدم به عموم اگه به اون بدم مطئنن بازم باهام بد رفتاری میکنه ...چرا باید به اون تحویلش بدم ؟ چرا خودم اونو نخورم ؟؟؟؟؟ یه جا وایسادم و عمیق بهش فکر کردم ، بعد چند دقیقه :
تالون : آررررره .... خودم اونو می خورم و تظاهر می کنم که اصلا پیداش نکردم ... آره فکر خوبیه 😄
درشو باز کردم راستش یکم می ترسیدم ولی اشکالی نداره ارزششو داره .... بعد بلند داد زدم : زندگی ابدددددی من دارم میاااام ....شیشه رو اوردم بالا و اونو خوردم ........😣😣😣😣😣
تالون : اه.... شیشه از دستم افتاد ....اه یه ... یه دردی رو دارم توی بدنم احساس می کنم .... اه ... 😣 ... حالم بده ..... 😖 آخ ..... 😵..... آآآآآآآآآآیییییییییی 😲 ........
نظر فراموش نشه خوشگلا ...💖 💖 💖
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
خیلی خیلی قشنگه از همین الان عاشق داستانت شدم😍😘
عالی
میای اجی شیم