ناظر جونم رد نکن جونه مادرت
(از زبانه سولانگ)یک هفته از تمامه اتفاقات میگذره جیمین دیگه نیومده بود نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت یعنی انقدر براش بی اهمیتم توی فکر بودم که سویان گفت ٪مامان _بله ٪نقاشیم قشنگه _کو ببینم. رفتم جلوتر نقاشی رو گرفتم یه ادم فضایی بود با یه دختر و یه زن که دستاشون تو دسته هم بود _سویان مامان جان اینا کین ٪این خانومه خودتی اینم منم این هم بابایی هست. تا شنیدم شوکه شدم _کی!! ٪بابایی تو گفتی فضا نورده منم که تا حالا ندیدمش پس اینجوری کشیدمش _سویان تو دوست داری من ناراحت بشم!؟ ٪نه _پس دیگه درباره ی بابایی حرف نزن باشه ٪چشم _افرین دخترم الانم دیر وقته برو بخواب. ٪باشه _افرین. سویان رفت نشسته بودم بغض کرده بودم نمیدونستم چیکار کنم فردا مدرسه ی سویان تعطیل بود پس با خودم میخواستم ببرمش شرکت بلند شدم و رفتم توی اتاقه سویان وارده اتاق شدم خوابیده بود لبه ی تخت نشستم و موهاشو کنار زدم و پیشونیش رو بو.سیدم پتو رو بالا تر کشیدم و دست هاشو زیر پتـو کردم بلند شدم برم که چشمم به نقاشی هایی که کشیده بود افتاد همشون یه مرد یه زن و یه دختر رو کشیده بود همه مرد ها لباسه فضا نورد داشتن اشک تو چشمام جمع شد از اتاق برون اومد به دیوار تکیه دادم گریم گرفته بود دسمو رو دهنم گذاشتم تا با صدای گریه من سویان بیدار نشه رفتم تو اتاقم و رو تخت نشستم گریه امونم نمیداد خسته شدم داراز کشیدم و خوابم برد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالییی
پرفکتتت :>>>
پارت بعدیو زودتر بذار لطفا..
عالیییی
عالیییی بود
عالی عالی عالی عالی
عالیییییی
عالیییییی بید💖
عالیییی بید☁🥲