6 اسلاید صحیح/غلط توسط: حدیث انتشار: 2 سال پیش 367 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر جونم رد نکن عزیزم 😊❤
(یکسال بعد) یک سال گذشت منو جیمین ازد.واج کردیم چند روز بود که حالم خوب نبود پس رفتم دکتر و متوجه شدم که حا.ملم رفتم خونه و شام درست کردم ساعت نه شب بود نشستم جیمین نیومد ۱۰ شد نیومد نفهمیدم کی خوابم برد با صدای چرخوندنه کلید توی در بیدار شدم جیمین بود بلند شدم _سلام خوبی چرا انقدر.... ~سولانگ خستم _ خوب شام خوردی ~اره یه چیزی خوردم داشت از پله ها بالا میرفت دستشو گرفتم _چیزی شده پوفی کشید و اومد پایین و رو به روم وایساد ~اره اتفاقی که نباید میفتاد افتاد _چه اتفاقی ~کمپانی اجازه نمیده با هم باشیم باید طلا.ق بگیریم اگه باهات بمونم نتیجه این همه سال ها تمرین رو از دست میدم(با داد) _چی جیمین میفهمی چی میگی نصفه شب داری میگی باید طلا.ق بگیریم (با داد) ~برای فردا نوبت گرفتم طلا.ق میگیریم تمام بهم اجازه حرف زدن نداد و رفت توی اتاق و درو محکم بست نشستم روی زمین و گریه میکردم چرا باید اینجوری میشد روی مبل نشستم و دستمو روی شک.مم گذاشتم و خوابم برد صبح بلند شدم زنگ زدم به بابا و گفتم چی شده با با هم عصبانی اومد خونه منو جیمین و کلی دادو بیداد سره جیمین کرد و بعد من ساکم رو بستم و بابا رفتیم خونه بعد ظهر هم از هم طلاق گرفتیم به بابا و سوبین گفتم که حا.ملم بابا شوکه شد بعد گفت مهم نیست نوه ام رو با هم بزرگ میکنیم
( ۷ سال بعد) _دختره خوشکلم لباسشو بپوشه بره مدرسه ٪مامان _جانم ٪بچه های دیگه با باباشون میان پس بابای من کی میاد اشک توی چشمام جمع شد جلوش روی زانو هام نشستم و موهاشو پشته گوشش زدم _نمیدونم بابا فضا نورده و معلوم نیست کی از فضا بر میگرده اشک هامو پاک کردم و لبخندی زدم _بریم ٪اره دخترم سویان رو به مدرسه بردم و خودم رفتم شرکته پدرم چون منشی اونجا بودم و بابا بهم حقوق میداد و خونه ی خودم رو دارم نشسته بودم روی صندلی همه ی کار هارو انجام داده بودم تکیه دادم و چشمام رو بستم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم سوبین بود جواب دادم _سلام داداشی +سلام ابجی جونم خوبی _اره تو چطوری +خوبم _کارم داشتی +اره میخواستم امروز من برم دنبانه سویان مدرسه _نه نمیخواد زحمت بکشی +چه زحمتی دلم واسش یه ذره شده گفتم بگم تو نری _باشه ممنون +فعلا _فعلا (از زبانه سوبین) رفتم سواره ماشین شدم و رفتم دمه دره مدرسه یکم زود اومدم توی ماشین نشستم چند دقه گذشت که صدای زنگه مدرسه اومد پیاده شدم دیدم سویان اومد بیرون +سویان دوید سمتم بغلش کردم +سلام فرشته ی دایی چطوره ٪خوبم اومدی دنبالم +بله ٪میشه بریم از اون بستی خوشکلا واسم بخری +بله بریم ٪اخ جون بریم سوره ماشین شدیم توی راه بودیم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم یونجون بود تماسو قطع کردم +دایی جون من یه کاری برام پیش اومده بریم اول کاره منو انجام بدیم بعد بریم خوش بگذرونیم ٪باشه رفتم سمته کمپانی یکم بعد رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل +سویان همین جا بشین تکون نخور تا من برگردم باشه ٪چشم بعد رفتم (از زبانه جیمین) وارده کمپانی شدم داشتم میرفتم سمته استودیو که یه دخترو روی صندلی سالن نشسته رفتم سمتش و به بقیه گفتم برن بعد میام جلوی اون دختر روی زانو هام نشستم ~سلام خوشکل خانم ٪........ ~چرا جواب نمیدی ٪اخه مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم خندیدم ~اینجا چیکار میکنی ٪داییم اینجا کار داشت منم اورد که بعد با هم بریم بستنی بخوریم ٪داییت!؟ خوب این دایی اسمش چیه ٪سوبین لبخندم محو شد داییش سوبینه صدای سوبین از پشته سر اومد +جیمین بلند شدم وایسادم +اینجا چیکار میکنی ~سوبین +سویان بریم داشت میرفت که دستشو گرفتم دستشو از توی دستم کشید ~این بچه چی میگه +به تو ربطی نداره بعد راهشو کشید و رفت یعنی سولانگ ازد.واج کرده چشمام پره اشک شد از کمپانی بیرون اومدم باید میفهمیدم که چی اتفاقی افتاده (از زبانه سوبین) با سویان رفتیم کافه و نشستیم و بستنی سفارش دادیم سویان داشت میخورد و منم از قهوم کمی خوردم و گذاشتمش روی میز +سویان ٪بله +به اون اقاهه گفتی من داییتم ٪اره +مگه مامان نگفت با غریبه ها صحبت نکن ٪ببخشید +اشکال نداره بستنیتو بخور یکم اونجا بودیم بعد سواره ماشین شدیم و رفتیم خونه ی سولانگ کمی بعد رسیدیم و پیاده شدیم سولانگ درو باز کرد و سویان رفت و پرید تو بغله سولانگ لبخندی زدم و رفتم جلو سویان رفت داخل _ممنونم سوبین خیلی زحمت کشیدی +نه بابا کاری نکردم _بیا داخل +نه باید برم اما قبلش یچی باید بگم بهت _چی +فکر کنم جیمین فهمیده تو بچه داری (از زبانه سولانگ) دره خونه رو بستم تا سویان نشنوه _چی از کجا فهمید +یه کاری پیش اومد برام سویان رو بردم کمپانی اونجا دیدش و سویان گفت که سوبین داییمه _چی سوبین تو سویان رو بردی جایی که جیمین هست +میدونم اشتباه کردم میدونم _سوبین، سوبین، سوبـــــین میدونی چیکار کردی +اره میدونم میدونم اما خودم یه راهه حلی پیدا میکنم
سوبین رفت اومدم داخل رفتم کار هامو انجام بدم تا حواسم پرت شه اما نشد ساعت هشته شب بود بابام گفته بود واسه شام بریم خونشون پس اماده شدم (لباسه سولانگ ☝🏻) و سویان هم اماده کردم (از زبانه جیمین) سوبین رو تعقیب کردم توی ماشین بودم وقتی سولانگ اومد بیرون قلبم شکست کلی وقت بود ندیده بودمش بعد که سوبین رفت تا شب اونجا بودم که سولانگ با همون دختره کوچولو اومد بیرون و سواره ماشین شد و رفت دنبالشون میرفتم که رسیدن به خونه ی پدره سولانگ و رفتن داخل از پنجره ی خونه داخل رو میدیدم دور هم بودنو میخندیدن اشک از چشمام جاری شد اینکه مجبور بودم ترکش کنم بیشتر ازارم میداد ساعت ها گذشت که دیگه اومدن تا برن خونه دنبالشون رفتم تا رسیدن خونه پیاده شدم و رفتم سمتشون نمیدونستم چیکار میکنم شاید نباید زندگیشون رو خراب میکردم پشتشون وایسادم (از زبانه سولانگ) کلید رو انداختم روی در و درو بازکردم ~سولانگ. خشکم زد با صدایی که شنیدم چرخیدم پشتمو نگاه کردم همه این مدت از این لحظه میترسیدم دسته سویان که توی دستم بود رو محکم تر گرفتم _اینجا چیکار میکنی جیمین اومد جلوی تر اول ترسیدم چون به نظر عصبانی میومد ~این بچه ی کیه _به تو هیچ ر.بطی نداره ~پس به کی ر.بط داره (با داد) سویان ترسید و گریه کرد _از اینجا برو بعد روی زانو هام جلوی سویان نشستم و بغ.لش کردم _چیزی نیست دخترم اما هنوز گریه میکرد دستشو گرفتم و بردم داخل و نشوندمش روی مبل _همین جا بشین از هیچ چیزی هم نترس من هستم بعد بلند شدم و رفتم بیرون و به سمته جیمین رفتم _از زندگی من چی میخوای که دست از سرم بر نمیداری (با داد) _جیمین من دیگه ز.نه تو نیستم تو هم دیگه شو.هره من نیستی دست از سرم بردار ~باشه میرم اما تا نفهمم اون بچه ی منه یا هر ا.حمقه دیگه ای نمیشینم _سویان دختره تو نیست ~پس اسمش سویانه (از زبانه سوبین) نشسته بودم بابا رفته بود خوابیده بود بلند شدم برم بخوابم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم +الو ٪الو دایی (با گریه) +سویان چی شده چرا گریه میکنی +اون اقاهه که اون روز دیدیم اومده با مامانم د.عوا میکنه +چی نترس دایی جون الان میام کتم رو برداشتم و سواره ماشین شدم رفتم خونه سولانگ زیاد دور نیست رسیدم و دیدم جلوی در با جیمین دعوا میکنن پیاده شدم و دویدم و جلوی سولانگ و رو به روی جیمین وایسادم +اینجا چیکار میکنی هل.ش دادم +کم عذا.بش دادی حالا که زندگیش خوب شده اومدی دوباره گند بزنی توش محکم تر حلش دادم و افتاد روی زمین _سوبین +سولانگ برو داخل _سوبین اخه +سولانگ برو داخل (با داد) سولانگ رفت داخل روی زانو هام نشستم و یقه ی جیمین رو گرفتم +اگه یکباره دیگه فقط یکباره دیگه بفهمم اینجایی به پلیس خبر میدم فکر نکنم واسه یه ایدل خوب باشه که توسطه پلیس به جرمه مزا.حمت دستگیر شه ~من همه چیزمو از دست دادم دیگه هیچ چیز برام مهم نیست بزن هرچی میخوای بزن چون حق داری (با داد) ~اما...... اما بزار منم حرف هامو بزنم یقشو ول کردم و یه دستمال از توی جیبم در اوردم و دادم بهش تا خونه کوشه ی لبشو پاک کنه +بگو ~کمپانی بهم گفت اگه سولانگ رو طلا.ق ندم اخراجم میکنه من اگه قبول میکردم باید از کجا پوله زندگیمو در میاوردم پس گفتم +طلا.قش بدم که زندگیش با من خراب نشه، جیمین تو خیلی ا.حمقی چون زندگیش بدونه تو بیشتر خراب میشد از اینجا برو ~اون بچه ی منه نه!؟ توجه هی به حرف نکردم و رفتم داخل و درو بستم
(از زبانه سولانگ) نشستم روی مبل و گریه میکردم سال ها از این لحظه میترسیدم و الان همون اتفاق افتاد سویان اومد و بغلم کرد سعی کردم گریم رو تموم کنم سوبین اومد داخل و نشست کناره من +سویان دایی برو تو اتاقت یه نقاشی خوشکل بکش بیام ببینم ٪چشم سویان رفت +ادرس رو از کجا اورده _دنباله تو اومده (با گریه) +ااااه لع.نت به من. سوبین بلند شد و توی خونه راه میرفت +دارم گن.د میزنم به زندگیت _ماه پشته ابر نمی مونه بالخره یه روزی میفهمید + ااااه جیمین رفت من دیگه برم بلند شدم و رفتم سمتش و دستشو گرفتم _خواهش میکنم امشب بمون + باشه لبخندی زدم و همو بغ.ل کردیم +تا من کنارتم از هیچی نترس (از زبانه جیمین) سواره ماشین شدم و رفتم توی راه تمامه لحظات جلوی چشمام بود و هی توی مغذم پلی میشد «اگه یکبار فقط یکباره دیگه بفهمم اینجایی به پلیس خبر میدم» «سویان دختره تو نیست» پامو روی ترمز فشار دادم و سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم عصبانی شدم و با دست محکم روی فرمون میکوبیدم سرمو روی فرمون گذاشتم جلوی بغضم رو نگرفتم و شروع به گریه کردم چند دقه گذشت سرم همچنان روی فرمون بود که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم نامجون بود با صدای لرزون جواب دادم ~الو نامجون: الو جیمین کجایی ~تو راهم دارم میام نامجون: جیمین خوبی صدا چرا میلرزه کمی مکس کردم و بغضم رو قورت دادم نامجون: جیمین ~چند دقه دیگه میام بعد بدونه خداحافظی قطع کردم ماشین رو روشن کردم و رفتم ساعت یکه شب بود رسیدم دره خوابگاه رو باز کردم لامپ ها خاموش بود فکر میکردم همه خوابن میرفتم سمته اتاقم که نامجون از پشت صدام کردم نامجون: جیمین برگشتم سمتش وقتی چشمای قرمزم رو دید شوکه شد و جلو تر اومد نامجون: چیزی شده ~هیونگ من........ من خیلی بد.بختم بغض کردم و سرمو پایین انداختم نامجون: چی شده جیمین ~شب بخیر سریع رفتم توی اتاق و درو بستم تکیه دادم به در و اروم نشستم پشته در سرمو به در تکیه دادم «به تو هیچ ر.بطی نداره» «از اینجا برو» «از زندگی من چی میخوای» «من دیگه ز.نه تو نیستم تو هم شو.هره من نیستی دست از سرم بردار» سرمو با دستام محکم گرفتم بلند شدم وایسادم توی اتاق راه میرفتم سعی میکردم خشممو کنترل کنم کمی گذشت نشستم روی تخت و نفهمیدم کی خوابم برد (صبح) با صدای دره اتاق بیدار شدم یکی وحشت ناک در رو میکوبید صدا و همهمه زیادی بود بلند شدم و درو باز کردم و با چهره خشمگینه پدره سولانگ مواجه شدم و اعضا که سعی داشتن جلوی عصبانیتش رو بگیرن پدره سولانگ دستشو بالا برد و محکم زد تو گوشم با این حرکت همه جا سکوت شد =طلا.قش دادی زجر.ش دادی بس نبود به چه جرعتی بلند میشی میای دره خونش جیمین اگه یکبار دیگه بیای من میدونم با تو فهمیدی یا نه (با داد) بعد هم راهشو کشید و رفت و دره خوابگاه رو محکم بست من هم سریع دره اتاق رو بستم و قفل کردم چون حوصله ی جواب پس دادن به اعضا رو نداشتم نشستم روی تخت نامجون: جیمین درو باز کن جین: باز کن این درو جیمینا ~بس کنید دست از سرم بردارید تنهام بزارید، بزارید به درده خودم بمیر.م (با داد)
اسلاید اظافه برو بعدی 👈🏻
ممنون از اینکه تا اینجا اومدید
وقتی از داشتانم تعریف میکنید انرژی میگیرم 😊❤
منتظره پارت بعد باشید
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
های گایز.. امیدوارم خوب باشی ادمین عزیز این کامنت تبلیغ نیست! من کاربر مبلم و انگاری که ممد اکم رو پ*رونده و من داشتم یه رمان رو به اسم ماه من مینوشتم که نتونستم ادامشو بنویسم میتونی پین کنی؟ تست هاتو لایک میکنماریگاتو
خیلی قشنگه بعد از سه چهار ماه دوری از تستچی اولین داستانی بود که به دلم نشست😉
عالی
تروخدااا بعدییی
من انقدر زحمت کشیدم که تو بخوای تو یه بند برات خلاصه کنم 🙂💔
نههه ناامید نشی یه وقتتتتتت من پارت بعد میخوااااام
عالییی بود☁🥲
پرفکت :>
واقعا حسش نیست پنج تا پارت قبلیو بخونم از همین پارت بقیه داستانو دنبال کنم چی از دست میدم؟🥲
خیلی زیاد از دست میدی🥲☁
نمیشه تو یه بند خلاصش کنی؟😶🥲
نه اصن نمیشه☁🥲
ترو خدا پارت بعدو امروز بزارررر
تا همین الان مدرسه بودم
اخييييى❤️❤️ خسته نباشى❤️❤️
من امروز سه تا امتحان دارم (علوم،پیام اسمانی،زبان) و اصلا وقت نمیکنم اما به محضه اینکه بیکار شدم میشینم مینویسم 😊❤
عاليييي
عالی بود