واقعا هیچی به ذهنم نمیرسه بنویسم🤦🏼♀️😭تازه فردا امتحان آغازین عربی هم داریم.به به!چه شود؟😓😥🤧😭
به چشمان دراکو که پر از خشم و اندوه بود خیره شدم.نزدیکتر آمد،خیلی نزدیک!طوری که نفس های گرمش حس میکردم.به بازوم که در دست پدرش بود خیره شد،و دستمو از دست پدرش بیرون کشید!لوسیوس گفت«داری چیکار میکنی دراکو؟!»دراکو گفت«باهاش کاری نداشته باش پدر!با تموم احترامی که براتون قائلم،ولی آلیس خط قرمز منه!»(ودف!)لوسیوس پوزخندی زد و گفت«خط قرمز؟!برو تو کوچه ات بازی کن بچه!تو اصلا میدونی خط قرمز چیه؟و الان برو بیرون من با دوشیزه تیلور کار دارم!»و سعی کرد با نشان دادن چوپدستیش(اینبار یادم مونده عکسشو بزارم!)سعی کرد نشون بده که جدیه اما دراکو چوپدستیشو بیرون آورد و گفت«اکسپلیاراموس!»و چوبدستی لوسیوس رو گرفت!…
لوسیوس با تعجب به پسرش نگاه کرد که دست منو گرفته بود و از اتاق منو میکشید بیرون!موقع بیرون رفتن دراکو چوبدستی لوسیوس رو انداخت روی یکی از مبل ها و گفت«خداحافظ پدر!»و رفتیم بیرون! نمیتونستم حرفی بزنم به دستم که در دست های دراکو بود نگاه کردم.به سالن اسلیترین ها رسیدم ساعت خاموشی بود و هیچکس تو سالن نبود.دراکو بدون اینکه به سمتم برگرده گفت«دیگه پیش پدرم نرو.»(دوستان اومدم اینو بهتون بگم که اون بیست روزی که از سال جدید گذشته بود،دوست دراکو(فیلیکس)تو خوابگاه ها اتاق تکی گیرش اومده،و تو این بیست روز دراکو پیش اون میمونده.موچ موچ🤍)داشت میرفت به سمت خوابگاه فیلیکس که دستشو گرفتم و از پشت ب.غلش کردم!…
از زبان دراکو:بدون هیچ حرفی آلیس رو به سمت سالن اسلیترین ها بردم.خیلی سوال تو ذهنم بود(کلا دراکو و آلیس آدم های سوالی هستن!به به!در و تخته قشنگ با هم جورن!👌🏻)چرا آلیس میخوایت پدرمو ببینه؟و چرا وقتی اومدم تو دست آلیس تو دست های پدرم بود؟به خوابگاه رسیدم.دست آلیس رو ول کردم و گفتم«دیگه پیش پدرم نرو.»داشتم میرفتم که آلیس از پشت ب.غلم کرد!اول تعجب کردم ولی بعد اشک توی چشم هام جمع شد.از وقتی داشت گذاشته بود توی مدرسه به حس عجیبی بهش داشتم!ولی باید ولش میکردم!من یکی از کس هایی هستم که داره برای ولدمورت کار میکنه.ولدمورت به ما گفته که نباید هیچ حسی به کسی داشته باشیم و تمرکزمون رو تصرف هاگوارتز و کشتن هری و دامبلدور بزاریم!اگه بفهمه که یکی رو دوس دارم چند ثانیه نشده میاد و آلیس رو میکشدش!حتی نمیتونم تصورش رو بکنم اگه اونو بکشه انگار منم کشته!تصور اینکه آلیس رو جلوی چشمام بکشه!…حتی نمیتونم بهش فکر کنم.متاسفم آلیس ولی مجبورم بخاطر خودت!گفتم«آلیس میشه ولم کنی!من اونروز بهت نگفتم ولی الان من با یکی دیگه ام!»چشمامو بستم.نمیخواستم هیچوقت آلیس رو ول کنم و حتی توان اینکه بهش فکر کنم رو هم نداشتم.ولی مجبورم.بخاطر جونش!…
برگشتم به زبان آلیس:👇🏻 وقتی گفت من با یکی دیگه ام،احساس کردم زیر پام خالی شد.با لکنت گفتم«چ..چی؟چی…داری میگی؟»گفت«متاسفم آلیس!واقعا متاسفم!» و رفت!…
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به به چه شود
عالیبود.. 💜
مرسی💚
-منظورم این بود..
بعد از امتحاناتت و درسهات مینویسی پارت بعد رو؟
اره اصلا شاید امروز گذاشتم
قشنگ بود
مرسی:)
خواهش میکنم
بعدامتحانودرستمینویسی؟؟))
دقیق نگرفتم چی گفتی😅🥲
پارت بعد میخوام 🥺💔
باشی🙂🤍
او راستی امتحان داری بخونننن تا تبدیل به ......
نشه
نذار پلیس اگه خواستی بذار
اههه
هرکاری خواستی بکن
😂😂چشم
افرین
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیریم
ببین امروز یه پارت میخوام
مدرسه ها شروع شده میدونم
درساتو بخون بذار
حداقل اگه میتونی روزی یه پارت
بعد درسات