5 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡....luna انتشار: 2 سال پیش 135 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های
دیدم عکس رزیکا توی تست قبلی نبود ولی اینجا گذاشتمش
گفتیم : تو راننده مونی ! اون کسی نبود جز لوکا.گفت : شکه شدین نه . دختر دیگه ای هم سرش رو آورد کاگامی بود . گفتم :کاگامی تو هم که اینجایی! گفت : سلام مرینت. و با حالت بیخیالی گفت : سلام آقای اگرست. تعجب کردم چرا بیخیال گفت کاگامی که همیشه با همه شاد رفتار می کرد. پرسیدم :چه اتفاقی بینتون افتاده ؟ هر دو همزمان گفتن : هیچی و روشون رو اونور کردن.این منو بیشتر متعجب کرد. یعنی چه اتفاقی بینشون افتاده. رسیدیم و لوکا گفت : به هر چیزی که مشکوک شدین بگین خب. با تکون دادن سر تایید کردم و از ماشین پیاده شدم. توی صف ورودی وایسادم پشتمم آدرین اگرست بود نگاه پنهانی به کارت هامون کردم و تا به خودم اومدم رسیده بودم به بخش ورودی . آقایی که اونجا بود گفت: کارت شناسایی لطفا. لبخند مصنوعی ای کردم و سرم رو بالا بردم کارت رو دادم و آقا دیدش : اسمتون نادیا رزی هست؟ تا حالا ندیدمتون؟ بار اولیه که اومدید؟ . خونم به جوش اومد با صدایی که فکر کنم بلند بود گفتم : ببخشید چی گفتین!!! کارت رو بهم داد و وارد سالن شدم آهنگ پخش بود و هر کی هر لباسی پوشیده بود. دختری اومد سمتم .فکر کنم ازم کوچکتر بود همسن ماریان شاید. گفت : سلام. رفتم کنار. اومد کنارم و گفت : مرینت دوپن چنگ . شکه شدم و اون اومد جلوم.
از زبان آدرین : خب وارد سالن شدم. رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم یک شربتی که نمی دونم چی بود رو ریختم تو لیوانی و خوردم، ویمتو بود. قبلا عاشقش بودم ...یکدفعه خاطره ای اومد تو ذهنم و بغضی خواست بیاد تو گلوم...یکدفعه یکی اومد کنارم نگاهی بهم انداخت و گفت : نیکلاس خودتی !. اسم جعلی من هم نیکلاس بود واسه همین شروع به صحبت کردم : آره خودمم داداش...امم..خوبی؟_ عالیم نیکلاس راستی پروژه اون نقاشی رو تموم کردی؟_ کدوم پروژه...داری درمورد چی حرف میزنی؟!_ پروژه نقاشی از چهره هایلا بازیگر معروف_ آها اون رو میگی...خب...نه.نکردم_ عیب نداره...خب. یکدفعه چشماش برق زد و گفت : هایلا چاگان...بازیگر معروف. و با دستش نشون داد و بلند شد و رفت پیشش. زیر لبی گفتم : اه...چی؟!. بلند شدم و رفتم اون طرف سالن...امیدوار بودم که کسی نبینتم . یکدفعه یکی از پشت سرم گفت : سلام.هایلا بود.
از زبان مرینت : جا خوردم و کمی دستپاچه گفتم : داری چی میگی ؟ درمورد چی حرف میزنی؟! نمیشناسم_ مرینت نمی تونی خودت رو به اون راه بزنی، دستش رو روی شونم گذاشت و گفت: منم میا...من رو یادت میاد ؟_ مغزم به کار افتاد و زیر لب گفتم : م..ی..ا . موهام افتاد جلو چشمم ، اشک از گونه ام جاری شد. دستم رو گرفت و بردم بالکن . تا مدتی ساکت بودیم اما میا سکوت رو شکست: شنیدم ماریان گم شده_ آره..هق..هق._ درکت می کنم واقعا حس بدی داره. همدیگه رو بغل کردیم . خوشحالم یکی بود که باهاش درد و دل کنم . گفت : من یک چیزایی درمورد گم شدن ماریان می دونم. شوق اومد تو چشمام گفتم : کی؟...کجاست؟....اینجاست؟..می تونیم ببینیمش؟!_ آروم باش مرینت_خب بگو. نسیم خنکی وزدید و موهام رو تکون داد، برام لذت بخش بود . خواست بگه اما همون موقع صدایی از سالن اومد.......
پایان این پارت.....
این پارت کوتاه بود ولی زودتر گذاشتمش.
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
خب این پارت هم مثل قبلیا خوب بود ولی یه نکتهای رو یادت باشه که شغل اصلی کاراکترای داستانت چیه؟ آدرین اگه یه جاسوس یا یه مامور حرفهایه نباید انقدر تابلو رفتار کنه باید خیلی حرفه ای تر باشه ولی در کل روند داستان داره خوب پیش میره
ممنون که بهم گفتی ساغر 😄
سعی می کنم بهترش کنم 😊
بعدییییی😍😍
اولین کامنت
بعدی