
خب و پارت 8 حالم جالب نبود این چند روز و هیچ ایده ای برای پارت بعد نداشتم ولی خب سعی کردم بخاطر شما بزارمش امیدوارم که خوشتون بیاد✨
-جورج؟ ~ اره اینطوری گفتن چرا هنوز باورش سخته. فکر میکردم اون اسمی که بهم گفتن از خودشون دراوردن ولی نه واقعیه! با صدای ارومی گفتم: یعنی هدفش چیه؟ چرا تالیا و عمو کلاو باید اینطوری لو بدن؟ پنی چشمی تاب داد و گفت: نمیدونم ولی نمیتونی اینجا بمونی هم از طرف اچکیو در خطری هم اینکه ممکنه تالیا دنبالت باشه. من سرمو نا امیدانه گرفتم پایین و چشمامو روهم گذاشتم. چند لحظه بعد دستی رو پشتم نشست و وقتی به خودم اومدم دیدم پنی کنارم نشسته ودستش رو کتف منه. متعجب بهش نگاه میکردم همین میخواستم زبون باز کنم چیزی بگم دستشو به نشونه هیس اورد بالا و گفت: تالون تو باید برگردی پیش خانوادت. اگه اینجا بمونی میگیرنت. من خیره خیره نگاش کردم و گفتم: نمیتونم برگردم. ~چرا؟ -من شاید ادم بدی باشم و دروغ بگم ولی کاری که اینا با من کردن دروغ نیست ظلمه! ~میفهمم چقدر سخته ولی گاهی خانواده مجبور میشه بهت دروغ بگه تا در امان باشی . نزدیک بود خندم بگیره خانواده کلاو و امان دادن؟ با صدایی که رگه های خنده توش بود گفتم: مطمعنی داری درمورد خانواده من حرف میزنی؟ پنی هم دلش میخواست بخنده ولی لباشو به طور مسخره ای جمع و جورکرده بود. لباش میلرزید انگار میخواست از خنده منفجر شه. من زدم زیر خنده و اونم ناگهانی ترکید از خنده. باهم بلند بلند میخندیدیم. بهش نگاه میکردم و خندشو نگاه میکردم انگار یه غنچه شکفته شده. هیچ وقت همچین چیز زیبایی تو عمرم ندیده بودم!
محو خندش شده بودم با چند تا بشکن به خودم اومدم . پنی دستشو جلو صورتم تکون میداد و میگفت: تالون تالون یه کاری کن. من سرمو تکون دادم تا از رویا بیام بیرون و با چیزی که جلوم دیدم مات و مبهوت شدم. لعنتی اون اینجا چی میخواد؟ (پنی) داشتیم میخندیدم و وقتی پشت سرمو نگاه کردم دیدم تالیا پشت سرم واستاده و تالون رفته بود تو عالم دیگه هرکار میکردم جوابمو نمیداد تا اینکه بالاخره به خودش اومد و داد زد: تو اینجا چیکار میکنی؟ دختره نچسب دستشو گذاشته بود رو کمرش با ناز و کِرِشمه گفت : وای خدا چه قشنگ بود فقط حالت تهوع گرفتم اه اه. تالون پاشو بریم. تالون درحالی که دستمو گرفته بود واستاد.... اصلا کیدستمو گرفت متوجه نشدم؟ دستاش چه نرم بود خیلی احساس امنیت میکردم .....پیش دشمنم؟ واستاد و گفت : من هیچ جا نمیام. جایی که بهش تعلق دارم پیش پنیه. من نمیدونستم چیکار کنم فقط دهنم باز مونده بود. با من من گفتم: چ...چی داری میگی؟ -خب مگه دوستم نداری؟ دستشو ول کردم و گفتم : نه کی گفته؟ -پس تو فلوریدا چی میگفتی؟ همه اونا دروغ بود؟ من: من فقط میخواستم ببینم نقشت چیه برای همین اومدم اونجا. تالیا هم که فرصت خوب پیدا کرده بود پیروزمندانه لبخندی زد و گفت: دیدی بهت گفتم تالون. اون فقط مامور اچ کیوعه هیچ وقت عوض نمیشه .
تالون چهرش تغییر کرد و اخم غلیظی بین ابرو هاش جا خوش کرده بود. بعد ابروهاش شل شد و ملتمسانه گفت: پنی خواهش میکنم اینکارو نکن با من. من تورو خیلی د .....دو ..... ست دارم. چطوری میتونی انقدر محکم این حرفا رو بکوبی تو صورتم و بگی. اشک تو چشمام حلقه زده بود و بغض عجیبی گلومو می فشرد. با صدای خفه گفتم: منو تو هیچ وقت قرار نبوده با هم باشیم پس دیگه سراغمو نگیر و نیا دنبالم. تالون یه جوری بود وضعیتش که انگار میخواست آبشار درست کنه با اشکاش برای همین سریع تر کفشاش روشن کرد و تو هوا معلق بود . آخرین حرفش این بود: فقط امشبو یادت بمونه خانوم پنی و بعد تو تاریکی شب محو شد. تالیا هم وقتی میخواست بره با تهدید گفت: به هم میرسیم منم با عصبانیت گفتم: تاوان کارتو پس میدی . اهمیتی نداد و با خنده ترسناک از در اتاقم رفت بیرون. رو صندلی راحتیم نشستم و گریه میکردم از ته دلم داد میزدم . تالون من چرا اینکارو کردم. تورو خیلی دوست دارم. منم دوستت دارم نه من عاشقتم. صبح تا شب فکر و ذکرم شده اسمت. امیدوارم این تالیا به خاک سیاه بشینه. دختره مو بنفش دورو! انقدر صدای گریم بلند بود که عمو گجت اومد تو اتاقم.
عمو گجت سراسیمه اومد کنارم و دستشو گذاشت پشتم: پنی جان چی شده ؟ من با گریه گفتم: عمو گجت من خیلی ناراحتم چرا همه چی باید سخت باشه برای منو تالون. عمو: تالون کیه؟ پاک یادم رفته بود نمیشناسدش. من: خب آم تالون دوستمه. ازم ناراحته یعنی من ناراحتش کردم. باید چیکار کنم؟ عمو: خب باید سعی کنی ازش عذر خواهی کنی مثل من که از رییس عذرخواهی میکنم. چقدرم عذر خواهی میکنه. ادامه داد: عه باید برم اتاق رییسو تمیز کنم بیچاره رییس! چقدرم که حرفای عمو کمکم کرد. دستمو گذاشتم رو صورتم و با تاسف سرمو تکون دادم. حالا باید چیکار کنم ؟ برم پیشش و معذرت بخوام؟ خدایا یه راهی نشونم بده . یک دفعه درباز شد و کایلا اومد تو...چشمای گریون منو دید و با تعجب گفت: پ پ پن چی شده عزیزم؟ گریم شدت گرفت و بد تر شد. کایلا نگرانم شد و دستشو گذاشت زیر چونم و صورتمو گرفت بالا. -پنی پنی اروم باش. ~چطوری آخه ؟ چطوری؟ من خراب کردم تالونو ناراحت کردم.
-راستش تالون بهم پیام داد. کایلا گوشیشو سمتم گرفت و به صفحش اشاره کرد: ببین ( پیام تالون : کایلا به پنی بگو من دارم با تالیا میرم فلوریدا پیش پدرم. بهش بگو اگه نظرش عوض شده بهم پیام بده ) -پن میدونم چقدر به اچ کیو و قوانینش پای بندی ولی اون داره میره ها حواست هست دختر؟ ~آخه من نمیتونم اون بده و من خوب . -پنی شوخیت گرفته؟ خوب و بد مکمل همن. هیچ ادمی هم کاملا خوب یا بد نیست. کی گفته شما نباید با هم باشید؟ زود باش برو وگرنه دیگه نمیبینیش. ~اره اره میرم پیشش ممنون کایلا اشکامو پاک کردم و راه افتادم. (تالیا) بعد از اعمال نقشم برای جدایی تالون و پنی خندان و خوشحال برمیگشتم سمت پایگاه. داشتم با غرور راه میرفتم که یک دفعه خوردم به یه پسر و افتادم زمین. سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم. دهنم بازمونده بود . این پسر چقدر خوشگله! ولیخودمو جمکردم وبا عصبانیت گفتم : هی حواست کجاست؟
پسره خیره شده بود بهم و همینطور با دهن باز نگام میکرد. منم یه پوفی کشیدم و گفتم: ببین خیلیتو بی ادبی چرا جلو راهتو نگا نمیکنی؟ پسر دستشو اورد سمتم و منم دستشو گرفتم بعد بلند شدم .- علاوه بر کور، کَر هم هستی ؟ پسر سرشو تکون داد تا از عالم هَپَروت بیاد بیرون. لبخندی زد و گفت: من معذرت میخوام خانوم. من: خیله خب قبول میکنم عذر خواهیتو حالا باید برم. همین خواستم از کنارش رد شم. بازوم تو دستش گرفتار شد و باعث شد سرمو برگردونم. اخم کردم و غر غر کردم: چه غلطی میکنی؟ ولم کن. پسر گفت: تو اسمت چیه؟ چقدرم پرروعه. من ابرومو دادم بالا و گفتم: برای چی بهت بگم؟ پلیسی چیزی هستی مگه؟ پسر گفت: نه نیستم فقط دلم میخواد اسمتو بدونم. من زرنگی کردم و یه اسم الکی گفتم : اسمم کلاراست. پسر کمی فکر کرد و منو بر انداز میکرد و گفت: نه بابا! اصلا بهت نمیخوره. بازومو محکم کشدم طوری که نزدیک بود در بره!
با خونسردی گفتم : باور نکنی هم مهم نیست بای بای ! رامو کشیدم و رفتم و بعد یک دفعه کیف پولش که تو مشتم بود نگاه کردم. حیحی این همه سال که بیخودی نرفتم کلاس جیب بوری. توش دو تا آدامس بود و ۱۰ تا کارت بانکی و کارت شناساییش. کدوم ادمی ۱۰ تا کارت بانکی داره؟ خود من ۵ تا دارم . حتما خیلی باید پولدار باشه. کارت شناساییش درآوردم و نگاهی بهش انداختم : تایلر آنتونیو جانسون . عا این فامیلیو یه جا دیدم. کجا دیدممممم؟ یادم نمیاد. باید بفهمم. باید تاکسی بگیرم ماشینمو بردم صاف کاری کلی هزینه به لطف برادر احمقم باید بدم. یه لبخند شیطانی زدم و یه نگاه به کارتای بانکی اون پسر انداختم. به به! میتونم ازینا استفاده کنم. کمی واستادم ولی تاکسی نیومد. اینجا شهر شلوغیه اخه چرا یه تاکسی نمیشه گرفت؟ پام تاول زد اه. ( خیلی تالیا لوسه بچه ها 😐) یه لامبورگینی اومد سمتم. شیشه رو داد پایین و گفت : بپر بالا زود باش! من تعجب کردم و با دیدن همون پسر مزاحم عصبی شدم و گفتم : برو رد کارت. عمرا سوار شم. پسره کم نیورد و ادامه داد : اگه بمونی هم تاکسی گیرت نمیاد زود باش تا نگرفتنمون .
من در ماشینشو باز کردم و صندلی جلو نشستم: کی افتاده دنبالم؟ یالا حرف بزن! پسره نیشخند زد و گفت : میگم بهت الان باید در بریم! گازشو گرفت با سرعت ۱۸۰ میتاخت. من: وای نهههه! اخه داری از کی در میری اینطوری گاز میدی. ازین بیشترم من رفتم ولی تو وحشتناک تر از من رانندگی میکنی! پسر خندید و گفت : اره! همیشه این وقت شب در میام بیرون و رانندگی میکنم با سرعت خیلی زیاد! - چرا؟ ~چون میخوام از اوضاعی که تو خونه دارم فرار کنم. این کار ارومم میکنه. -میدونی حق داری ولی آخه اونا کین دنبالمون میان ؟ سرمو گرفتم از پنجره ماشین بیرون و به عقب نگاهمیکردم تا ببینم کی دنبالمونه . یک دفعه متوجه شدم موهام تو هوا میوزید. پسره هم اصن حواسش نبود و نزدیکه به ماشین جلویی بخوریم ..... اندازه یک تار مو فاصله داشتیم......الاناس که تصادف کنیم......نههههههههههه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بابا تو دیگه خیلی پیشرفته فک می کنی😂
انتظار نداشتم تایلر از تالیا خوشش بیاااااااد
هنو تو شوکممممم😂
پس چی فکر کردی ایا منو دست کم گرفتی 😜 برای سوپرایز های بعدی اماده باشید🤣
از اول نقشه کشیده بودم براشون که باهم باشن😂
ویییییییی کاراگاه. گجتتتتتتتتتتتت
چقد سر اینکه ایم دوتا باهم. نمیرفتن زیر پتو فشار میخورم:)))) ینی بچه بودم بخاطر اینکت نمیتونن باهم باشن فشار میخوردم و الان.... اره
واقن منم همینطور هی هم گجت گند میزد به صحنه های عاشقانشون 🤣 ولی پارت بعدی رو عاشقانه تر میکنمش😉❤️
نمیرفتن زیر پتو؟😂😐
استغفرالله😂