چند تا پشت سر هم میزارم
نامجون شی من و رسوند دم در خونه.
خودشم پیاده شد. _ممنون بابت امشب خیلی بهم خوش گذشت * خواهش میکنم _عوم نامجون شی*بله _ممنون که من و امشب از تنهایی در آوردی
بعد بقلش کردم و بدون هیچ حرفی رفتم تو خونه
پشت در وایسادم احساس کردم قلبم داشت از سر جاش درمیومد.
داستان از زبان نامجون:
وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه وقتیم بقلم کرد احساس کردم قلبم داشت از جاش کنده میشد کاش اون لحظه ادامه داشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)