
بوبومایید اینم رقاص دودستی خدمت شوما 🤲🎁🩰
اون ... چه غلطی کرد ؟ نفسم بند اومد و همون حس اشنای سوزش ریه بهم دست داد ... دنیا جلوی چشمام تار شد و غش کردم. ( از زبان ادرین ) اون کارم بی اختیار بود ... سوتفاهم بود ... یهو تینا تو بغلم غش کرد ... فریادی کشیدم و با این کارم همه ی اهل خونه رو بیدار کردم ... تینا رو بغل کردم و دویدم توی باغ . انا و کسی و نینو با ربدوشامبر دنبالم دویدن . در ون رو باز کردم و تینا رو با نهایت ارومی گذاشتم روی صندلی . نینو و انا و کسی هم سوار شدن و من با نهایت سرعت ماشینو روندم . به اولین مرکز درمانی که رسیدم درو ناشیانه باز کردم و هول هولکی تینا رو بغل کردن و تا دیگران بجنبن دویدم توی مرکز درمانی . داد زدم : کمک ! یه پرستار اومد سمتم و یواش گفت : اقا اروم باش ! اینجا بیمارستانه ها ! + خانوم ... کمک ... و تینا رو نشون دادم . پرستاره رفت و با چند تا دکتر و برانکارد برگشت . تینا رو اروم گذاشتم روی برانکارد و دنبال دکتر ها دویدم . بردنش مراقبت های ویژه ، و نذاشتن منم وارد شم . وار رفتم روی صندلی فلزی سرد . کنارم نینو و انا و کسی با همون ربدوشامبراشون نشستن . نینو با وحشت گفت : چی شده یهو ؟ با شرمساری هر چه تمام تر براشون ماجرا رو توضیح دادم . کسی زمزمه کرد : تو چی کار کردی ... + من ... عمدی نبود ... اختیارم دست خودم نبود ... من ... معذرت میخوام . همون موقع یکی از دکتر ها از بخش اومد : ام ... شما همراهای بیمار هستین + بله . _ بیمار شما ... مریضی ریوی داشته ؟ از بچگی ؟ که کهنه باشه ؟ که یهو اود کنه ؟ نینو سر تکون داد : بله ... از بچگی . ظاهرا ارثی بوده . _ خب بیمار شما الان بیماریش یهو اود کرده . میتونه بر اثر شوک یا ... نمیدونم ، شوک عاطفی ، یه خاطره ی تلخ ، کسیشو از دست داده ؟ شاید بخاطر اون باشه . + بله . خواهرشو . به تازگی . بعد از اون سخت کار کرده ، کار های رزمی . _ عجب ... چیزی نیست ، بهتره تا پس فردا توی بیمارستان بستری باشه . قلبم تو سینه فرو ریخت . اب دهنمو قورت دادم . گند زدم ...
( از زبان مرینت ) دیدم تار بود و فقط یه چیز سفید میدیدم . خب دیگه مشخص شد من مردم الان تو بهشتم . ایول برم ایوی رو پیدا کنم . یهو شنیدم : دکتر ژوناسکی به اتاق عمل . چشمام چهار تا شد . تو بهشت هم اتاق عمل داشتیم ؟ دیدم برگشت سرجام و دیدم تو بیمارستانم ، نه بهشت . و بعد ... سیل خاطرات هجوم اورد تو سرم . مثل کسی که بهش برق وصل کرده باشن سیخ نشستم و تختم کشیده شد جلو . اگرست اشغال ... دیگه تا عمر دارم نمیبخشمش . ( یوهاهاها 😎🤟 ) دستی به لبم کشیدم و همزمان دو تا احساس توی وجودم جوونه زد : نفرت و یه حسی که قلبم توی سینه فروریخت . از برانکارد سفت بلند شدم که ریه هام یه جوری تیر کشید که یه لحظه چشام سیاهی رفت و نزدیک بود بیوفتم که یه نفر از پشت با بازو های قدرتمندش تذاشت پخش زمین شم . با حالت گنگی سرمو چرخوندم و تا چشمای سبز تیله ای اگرست رو دیدم یه دفعه هوشیار شدم و مثل جرقه از بغلش خودمو وحشیانه کشیدم بیرون و به درد کشنده ی ریه هام اهمیتی ندادم . با نفرت بهش چش غره رفتم و با حالت خشن گارد دفاعی بوکاتور گرفتم . با صدای دورگه گفتم : برو بیرون . + خ ... خواهش میکنم .... خواهش میکنم منو ببخش . بخدا عمدی نبود . بی اختیار بود . لطفا ، لطفا منو ببخش . عوضی ! چطور جرئت میکنه ازم معذرت بخواد ؟! یه مشت محکم زدم به چونه اش ( نکن بچه امو 😥🥺) در حالی که چونه اشو گرفته بود نجوا کرد : حقم بود . چه رویی ام داره ! با نفرت بی پایان گفتم : بیرون ! یا همین الان میری بیرون ، یا ... ولی قبل از تموم شدن جمله ام از اتاق رفت بیرون . منم لش شدم روی برانکارد و قبل از اینکه افکارمو جمع و جور کنم خوابم برد .
وقتی بیدار شدم یه نفر پرده ها رو کشیده بود و نور افتاب مستقیم میخورد فرق سرم . بوی گل اتاق رو پر کرده بود و یه صدای لطیف شنیدم : بیدار شدی ؟ + کلارا ! اره . تو اینجا چیکار میکنی ؟ _ اومدم عیادتت . شنیدم مریض شدی . بخاطر غذا ها بود ؟ + ام ... نه ... راستش یکم بیماری ریوی دارم . امشبم بخطر اینکه خسته بودم یهو غش کردم . _ آوو . پس واجب شد یه خدمتکاری چیزی استخدام کنین . + اره . احتمالا اینکارو بکنیم . _ راستی امروز رفتم مدرسه و دوستم گفت گوشواره های جدیدم خیلی خوشگله . مرسی ، اخه هنری خیلی سخت پسنده و وقتی بنظر اون قشنگ باشه ، ینی تکه . + خواهش میکنم عزیزم . راستی کلارا ، یادم رفت ازت بپرسم چند سالته . _ من ؟ چهارده . تو چی ؟ + بیست و پنج . _ اوه ، فکر میکردم بیست سالت باشه . خندیدم و با خودم فکر کردم ینی کلارا میدونه مامان و باباش کلاهبردارن ؟ احتمالا نه .
*** چند ساعت بعد ، داخل باغ *** بالاخره رسیدیم خونه . فیل برام سوپ پیاز مخصوصشو درست کرده بود ، اخ که چقدر خوشمزه بود . بعد هم رفتم توی اتاقم . خسته بودم و دلم میخواست فقط بخوابم ، ولی به جای اینکه به طرف تختم کشیده شم به طرف چمدونم کشیده شدم . بی اختیار لباس پاتیناژمو برداشتم و کفشای پاتیناژمو ورانداز کردم . رفتم توی خلسه ... و یاد ایوی عزیزم افتادم که دوست داشت اونقدر بند کفشاشو سفت ببنده که جاشون بمونه ... و بعدش با شیطنت بهشون اشاره میکرد و میگفت : اینا یادگاری تک تک تمرینا و اجراهامه ، مری ... یادم افتاد این چند وقته خیلی شبیه ایوی بودم ... منی که میزاشتم دردسر در خونه ی یکی دیگه رو بزنه و با کمرویی برای دردسر دست تکون میدادم ، الان وسط وسط ماجرا بودم ... و یادم افتاد خیلی وقته کسی اسم خودمو صدا نزده ... مرینت یا تینا یا مامور دوپن خشک و خالی ؟ ولی همیشه میدونستم مرینت باقی میمونم .... یه دفه به خودم اومدم دیدم دارم لباس پاتیناژمو تنم میکنم . با اینکه فضای اتاق اونقدری نبود که بشه یه نمایش درست و حسابی توش اجرا کرد ، شروع کردم به دست گرمی . بعدش ، پاتیناژمو با یه حرکت دِوِلپه شروع کردم . میگن " میرقصید و میچرخید " دقیقا در مورد من صدق میکنه . چرخیدم و یه دفه چون سرمو نچرخوندم پیش پای یه نفر افتادم زمین : هی ، مرینت ، باید بهمون میگفتی . سرمو بلند کردم و انا و کسی رو دیدم .
بلند شدم و نگاهمو ازشون دزدیدم . انا تکرار کرد : کاش میگفتی . + اجازه اشو نداشتم . کمیسر دستور اکید داده بود هیچکس از موضوع بویی نبره . _ ولی لهیف و اگرست میدونن ! نشستم روی تخت .+ خود کمیسر بهشون گفته . _ دیگه کی میدونه ؟ + غلط نکنم ... مامور لاوینت و مامور بورژوا . _ عجب ... کسی کنارم نشست و با مهربونی گفت : عیبی نداره ... میدونی اسم کوچیک من چیه ؟ + چیه ؟ _ زویی . من زویی انتبلومم . انا هم گفت : منم الیا ام ، الیا سزار . + مرینت دوپن . _ میدونیم . ( خب بچه ها این پارت کلا راجب همون *** بود که ادرینت داشت ، و اینکه مری از ادری متنفر شد )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها من مادربزرگم فوت کرده توی این دو ماه زیاد فرصت نکردم داستان بزارم
اگه بتونم .... تو همین وقتا براتون پارت میزارم
ساری بابت این همه تاخیر💔🥺
و اینکه معلممون خیلی سختگیر شده اصلا وقت ندارم
عالیییییییییییس احی ماهم
🥰🥰🥰🤩🤩🤩🤩
عالی بود
فدات 🥰
عالی بود😁
ممنون 🥰❤
خواهش میکنم😄
اینجا لطفا هرکی ناظره میتونه داستان بد باش ولی ما من باش رو متشر کنه
داستانت خیلی قشنگ و خاصه
خیلی...
یه بلایی سر آدرین بیار
بل بل چشم 😂😂😂 از الان دلهره داشته باشین 😂
جون من یا داری شوخی میکنی عشقی
یعنی الان مرینت دیگه آدرین رو دوست نداره
عاقاااااامتوجه نشدی ؟ گفت دلم فرو ریخت ؟ ولی داستان خیلی کشمکش دارههههه تازه یه رقیب دیگه هم علاوه بر کمیسر و لوکا هم میاد تو داستان 😎
یا خدا آدرین بزاز بیچاره بمونه
اولین کامنت بی نظیریییییییییی
اوف یاااااااا چوک سائول گوزلیم 🥰🤍