کیتی:بالاخره به اتاق رسیدم!صدا حرف زدنشون از داخل میامد!همین که خواستم به سیرا پیام بدم یکی از پشت گرفتم خواستم جیغ بزنم ولی دستش رو گزاشت رو ده.نم و گفت ساکت!از صداش فهمیدم همون پسره چاتای هست!منو برد داخل بغیه با دیدن من جا خوردن!آیلین:این اینجا چیکار میکنه؟چاتای:میخواست یواشکی وارد بشه و باز ی کاری بکنه!مرینت:پس حالا من معجزه اش رو میگیرم!سیرا میخواست وارد بشه و جلوشون رو بگیره ولی دیگه دیر شده بود!مرینت کلمه ی تبدیل رو زمزمه کرد:تیکی خال ها پدیدار!نوری که برای تبدیلش روشن شد باعث شد چشمام رو تنگ کنم!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
هعب نخوندم هنوز ولی به نظر از روی معرفی داستانشم میشه گفت خفنه اینکه وارد دنیای میراکلسی بشی باحاله من خودم یه پیج دارم توش یه همچین چیزی مینویسم ولی فکر نمیکردم یکی مثل خودم از مدل رمانا خوشش بیاد🤌🏻🦦 اگه دوست داشتی رمان منم بخون تازه دارم میزارم توی تستچی🚶🏻♀️ راستی بیو میدی😐💔؟ من یوکیم:/
هلیا
ممنونم وقت کردم میخونم
🦦🤝🏻🌸
از اینکه مرینت رو خوشم اومد 😐 ، آفرین 😊👏👏👏
آدرین به خواطر م.رگ مری قول داد تا عبد ❤نشه و همیشه ناراحت اون باشه بعد تو میگی خوشحال شدی؟😐
خو کو.فت اصا این پارت رو پاک میکنم آدرین رو می...کش...م😐
بابا دمت گرم اون کله موزی رو بی زحمت وردار 😂😂😂
چشم😐
😂😂😂😂کرم ریزیم خوبه ؟!😂
بد نیست میتونی بهترم بشی اگه بخوای من و نیایش و مرضیه کمکت میکنیم😁
خوشحالم که استاداک این حرفه کمکم کنن 😂
خوشحام که استادان حرفه این کار بهم کمکم کن
حتما ولی شوما هم باید کمک بکونی😐
حتما😂😂😂
میخوام داستان جدید بنویسم ولی ایده ندارم
یه پیشنهاد : از2واج ز.و.ر.ی مرینت با پسر عموش آدرین و...
بهش فکر میکنم❤❤
بلاخره تموم شد.
بعله😐
چرا داستان اینقدر بد تموم شددددد؟؟؟😭😭😭
چون من دلم میخواست😐
نمیشد ادامه بدم مدرسه داشتم اگرم میخواستم خوب تمومش کنم مس.خره میشد😐
نکته خوبی بود😐
تشکر😐
اگه بازم سوالی داشتی در خدمتم😐