سلام سلام گلای من😊حال احوالتون؟💓💓💓فالو=فالو
نشستم.بغضم کمی خوابیده بود.بعد از چند دیقه اومد و کنارم نشست.با تردید و دو دلی نگام میکرد.سریع گفتم:اممم...وظایفمو میدونم!به هیچکس نمیگم!.انگار غمی که داشت کوچیک نبود!پس قرار بود زندگیشو تعریف کنه!نمیدونم چرا یهویی انقدر کنجکاو شدم برای دونستن زندگیش!سرشو تکون داد و به روبه رو نگاه کرد.جئون:سه سال پیش،یکی از بادیگارد هام بهم خیانت بدی کرد،رفتم دنبال خانوادشچون خبری ازش نبود.نمیخواستم به اونا آسیب بزنم چون اون بهم خیانت کرده فقط میخواستم گروگان بگیرمشون.توی پایین ترین منطقه ی شهر زندگی میکرد.همینطور که داشتم به خونش نزدیک میشدم،صدای جیغ و فریاد دختری رو شنیدم.دیدم یه مرد داره کتکش میزنه!نمیدونم چرا نجاتش دادم.شاید چون اون موقع مهربون تر و خوش رو تر بودم!اسمش یوری بود!گفت این کار هرروز پدر ناتنیشه.از فکر بادیگارد و خانوادش در اومدم.دلم برای دختره میسوخت!به اینجا که رسید نیشخندی زد.ادامه داد:اوردمش خونه خودم دیگه میترسید بره خونشون.دختر خوبی بود.با متانت و مهربون!میتونست هر کسی رو به خودش جذب کنه.منم که بچه بودم و بی تجربه!بعد چند وقت فهمیدم دوسش دارم.اونم دوسم داشت.ولی فقط اینجوری نشون میداد!میترسیدم بهش بگم کاره اصلیم چیه.اون موقع یه شرکت داشتم برای خودم بود.بعد چند وقت گفت دلش برای مادرش تنگ شده و میخواد بره خونشون.یه شب دیدم از پایین صدا میاد رفتم دیدم خدمتکارا گرفتنش و داره گریه میکنه و میگه میخواد منو ببینه.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
65 لایک
ناظر تستت من بودم •-•💮
پین نمیکنی؟
چقدر دیگه صبر کنییییمممم
عاااللیییی پارت بعد پلییییززز 😂😂💜
خلاق را گفتند خلاقیت از که آموختی؟
گفت:از بی خلاقیتان😐
هر چه آنان کردند من نکردم.
داستانت رو ادامه بده طوووولاااانییی باشه زود تمومش نکن
جرررر😔📿
درجه یک بود
فردا نزارى ناراحت مى شممم
عاليييييى پارت بعدو ترو خدااا فردا بزاررررر
پارت بعدددد
زود بگذاریاااه
محشررررررررر عالیییی اصن دیووونشمممممم
مرسییی