برای قسمت بعد۴لایک
((مرینت)) یهو سرم خورد به یه چیزی.................................. یا بهتره بگم کسی! با عصبانیت سرم رو اوردم بالا و میخواستم یه چیزی بگم که فهمیدم اون ادرین است دستم رو گرفت و بلندم کرد و گفت چیزی میخواستی بگی؟ گفتم: چی؟ کی؟ من؟ نه یعنی اره میخواستم بگم ببخشید 😅 ادرین: میدونم این تموم چیزی نبود که میخواستی بگی مرینت: چرا بود یعنی نه حلا هرچی بازم ببخشید ادرین: راستی میخوام در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم بیا بریم روی یه نیمکت بشینیممرینت: باشه حتماً ((خب بچه ها الان مرینت و ادرین روی نیمکت نشستن)) مرینت: چی میخواستی بگی؟ فکر کردم سونیا در مورد اینکه دارم میرم به نیویورک به ادرین گفته و ادرین هم میخواد کاری کنه که بمونم ولی بر خلاف افکارم ادرین گفت: چرا از ادرینا بدت میاد این کلمش اعصابم رو خط خطی کرد گفتم: کاری نداری من دیگه باید برم فریاد کشید: چرا جوابم رو نمیدی گفتم: چون جوابی ندارم. و بعد خیلی سریع با سرعت نور از انجا رفتماز زبان مرینت: رفتم به سمت خونه ام و سریع به سونیا یه زنگ زدم سونیا: جانم؟ مری: چرا به ادرین نگفتی داریم میریم نیویورک؟ سونیا: باید میگفتم؟ مری: اره سونیا: باشه ببخشید من الان میرم بهش میگم مری: صبر کن، نگی من گفتما! سونیا: باشه یه جوری میگم متوجه نشه مری: ممنون سونیا: بای و بعد گوشی رو قطع کردساعت ۱و نیم شد!! چرا اینقدر دیر می گذشت؟ دیگه اعصاب برام نمونده بود کلافه نمی دونستم چی کار کنم
از زبان سونیا: گوشی روی مرینت قطع کردم به داداشم یعنی آدرین زنگ زدم گفتم: سلام داداشی یه کار مهم باهات دارم بیا به این ادرس که برات میفرستم. و صبر نکردم که جواب بده و سری گوشی رو روش قطع کردم ******** از زبان نویسنده: خب بچه ها الان سونیا و آدرین توی پارک نشستن. سونیا: سلام داداشی ادرین: سلام سونیا چیزی میخواستی بگی؟ سونیا: اها اره چیزه میخواستم بگم که من و مرینت قراره امشب باهم بریم نیویورک گفتم اگه میخوای این روزه آخر رو پیش من و مرینت باشی. از زبان آدرین: با گفتن کلمه مرینت و نیویورک و روز آخر قلبم به درد اومد نمیتونستم کاری کنم چون غرورم اجازه نمی داد فقط توی ذهنم زمزمه میکردم که مرینت بمونه. آدرین: نه من امروز خیلی کار دارم شما خودتون برین خوش گذرونی. سونیا با لحن شیطونی گفت: باووووشه ولی مطمعنی که میتونی به اندازه ی ۲سال مرینت رو نبینی؟ ناسلامتی اون "قشع" ته (بچه ها کلمه رو برعکس نوشتم پس برعکس بخونین پس ناظر جان لطفا رد نکن) آدرین: تو از کجا میدونی منظورم این بود که نخیر. سونیا: باشه تو که راست میگی😏 راستی اون یکی خواهرم یعنی اسمش چی بود؟ اها یادم اومد آدرینا! اون کجاست؟ در چه حاله؟ آدرین: هیچی فقط در حال اذیت کردن من و مرینته. سونیا: از طرف من بهش سلام برسون فعلا بای.
از زبان مرینت: کلافه خودم رو پرت کردم روی کاناپه و یه پوف بلند کشیدم. واقعا میخوام از پاریس برم و ادرین رو تنها بزارم؟ و دیگه نبینمش؟ نه نمیخوام (طرفتارای شیب آدرینت:🥰😍❤️افرین مرینت بمون باید بمونی) چرا میخوام باید ادرین رو تنها بزارم تا یاد بگیره یکم قدرم رو بدونه😌😌😌 (طرفتارای شیپ آدرینت:😤😭😡) (من یا همون نویسنده:یکم دوری براتون خوبه 😉😌)از زبان آدرین: بعد که سونیا رفت سریع شروع کردم به گریه کردن اخه مگه مرینت گذشتمون رو یادش رفته که میخواد بره واقعا یه دعوای کوچیک باعث شد من و اون ج*د*ا شیم((بچه ها مرینت و ادرین یه گذشته ای دارن که بعدن میفهمین)) اخه چرا؟ چرا انقدر مرینت سنگ دل شد 😭هعــــــــی حالا فقط خودمم و خودم، دیگه مرینتی تو زندگیم نیس دیگه نمیزارم کسی با ق*ل*ب*م بازی کنه از الان به بعد ما دیگه نیستیم فقط من. همین طور داشتم تو خیابون راه میرفتم و گریه میکردم و به این فکر میکردم که بعد از علان چی؟ چی میشه؟ مرینت رفت؟ یعنی میره؟ باید برم دنبالش؟((آدرینت:ارهـــــــــــــــه برو دنبالش نزار برهههههههههه. من: بزار برو اتفاقاخیلی خوب میشه😌 آدرینت:نویسنده چی میگی🔪🔪 من:واسه خودتون میگم طرفتاران عزیز اگه یه زره صبور باشین صحنه های ❤️بیشتری داریم😉))
خیلی از دستتون ناراحتم 😔😔😔😔 ناظر جان لطفا منتشر کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود💖
عالیییییییییییی بعدی را زود بده
ادامش بده
حتما (◠‿◕)
میشه به تست اخرم سر بزنی؟ پلیز🥲🖤
راستی تستت لایک شد😗