
ناظر جونم لطفا رد یا شخصیش نکن
رفت و سریع برگشت و گفت:خب!*دستاشو کوبید به هم* ظاهرا میتونیم بریم! خیلی خوشحال شدم.یکی از لباسایی که مامانم واسم اوورده بود رو برداشت تا بپوشم،ولی نمی تونستم! به جیمین گفتم:میشه یه پرستار بیارید ،کمک می خوام! جیمین:خودم پرستارم! گفتم :نه!یه پرستار دیگه! جیمین یکم عبوث شد و گفت:الان..شما...بامن مشکلی دارین؟ دیگه دلم نمی خواست جروبحث کنیم گفتم:بابا می خوام لباس عوض کنم! بعد جیمین چشاش گشاد شد و
بدون هیچ حرفی رفت و یه خانم اومد و با کمک اون لباسمو پوشیدم با ویلچر منو آورد بیرون ،جیمین نبود.یکی دو دیقه صبر کردم تا یه پسر با یه لباس مشکی جذب وعینک آفتابی پیداش شد.جلوی من وایستاد و عینکشو برداشت گفت :اماده این خانوم کانگ؟ مطمئنم که چند ثانیه دهنم وا مونده بود.بعد به خودم اومدم و گفتم :ب...بله! روی زانوهاش نشست و روبروی بهم نگاه کرد و گفت:چیزی شده ؟ *ا.ت. همچنان دهنش باز بود و تو ذهنش با خودش گفت*:من....من....عاشقش شدم! اون فوق العادست!من...من نمیتونم! باید بهش بگم!
جیمین همچنان منتظر جواب ا.ت. بود. ا.ت. سرشو آورد بالا به چشمای جیمین نگاه کرد.بازم لبخند شیرینش! ا.ت. دستاشو به آرومی تدریج برد سمت صورت جیمین .جیمین متعجب بود.با دستاش صورت جیمین رو گرفت و فاصله ای بینشون باقی نموند.*جیمین اولاش متعجب بود ولی بعدش...* نویسنده:چیزی نمیگم درباش شما حدس بزنین من اگه بگم ناظر ردش میکنه. تا اینکه صدای در اومد و جیمین و ا.ت. به خودشون اومدن. سریع از هم جدا شدن و به راهشون ادامه دادن.
تو راه هیچ صحبتی نکردن و سوار ماشین جیمین شدن.*ا.ت. برای حفظ فاصله نشست عقب* ا.ت. آدرسو به صورت رسمی گفت و رسیدن.مامان ا.ت. اونجا نبود. ا.ت. رفت داخل .جیمین توی ماشین بود .جیمین:خدایا! یعنی ما؟! ا.ت. اون تو وسایلو کتاباشو برمیداشت تا دید یکی از کتابای عزیزش اون بالاست.دستش نمیرسید. کمک نیاز داشت.می خواست بره از خونه بیرون تا جیمینو صدا کنه که وقتی داشت میرفت خورد به پای جیمین! جیمین:آخخخخخخخخخ!
ا.ت.:امممممم...ببخشید! جیمین:اشکالی نداره ،کمک میخواین؟ ا.ت.:راستش چندتا کتاب بالای قفسه ان اونارو میخواستم. نویسنده : جیمین رفت سمت قفسه .ا.ت. رفت پشت سرش .جیمین یکم معذب بود کتابا رو برداشت که ...از پشت افتاد و ا.ت. با ویلچرش افتاد.جیمین برگشت و ا.ت. رو نگاه کرد. درسته،اونا نیاز به یه جای خلوت داشتن که کسی نباشه! و کار خودشونو کردن.بعد اینکه کار شون تموم شد نشستن تو ماشین*ا.ت. یخش آب شده بود و نشست جلو* رفتن بیمارستان.
ناظر جونم لطفا رد یا شخصیش نکن
ناظر جونم لطفا رد یا شخصیش نکن
ناظر جونم لطفا رد یا شخصیش نکن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثلا پارت بعدو بزاری ...
پارت بعدددددددددد
عالی بود 💜
پارت بعدی
جوری داستانو مینویسی ک آدم عاشق خوندن پارت های بعدیش میشه و وقتی هن تموم میشه دیگه دیوونه میشه و دیوونه وار دنبال پارت بعدیه و منم الان این حس رو دارم مطمئنم نویسنده ی خوبی میشی
پاااررررتتت بببععددیی
راستی چن سالته؟
عررر خیلی قشنگه میشه تا فردا پارت بعدو بزاری؟
میسی😘😊🥰🙏🤗❤💞💓💗💕
عالی بود پارت بعد