ناظر جونم لطفا رد یا شخصیش نکن
رفت و سریع برگشت و گفت:خب!*دستاشو کوبید به هم*
ظاهرا میتونیم بریم! خیلی خوشحال شدم.یکی از لباسایی که مامانم واسم اوورده بود رو برداشت تا بپوشم،ولی نمی تونستم! به جیمین گفتم:میشه یه پرستار بیارید ،کمک می خوام! جیمین:خودم پرستارم! گفتم :نه!یه پرستار دیگه! جیمین یکم عبوث شد و گفت:الان..شما...بامن مشکلی دارین؟ دیگه دلم نمی خواست جروبحث کنیم گفتم:بابا می خوام لباس عوض کنم! بعد جیمین چشاش گشاد شد و
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
مثلا پارت بعدو بزاری ...
پارت بعدددددددددد
عالی بود 💜
پارت بعدی
جوری داستانو مینویسی ک آدم عاشق خوندن پارت های بعدیش میشه و وقتی هن تموم میشه دیگه دیوونه میشه و دیوونه وار دنبال پارت بعدیه و منم الان این حس رو دارم مطمئنم نویسنده ی خوبی میشی
پاااررررتتت بببععددیی
راستی چن سالته؟
عررر خیلی قشنگه میشه تا فردا پارت بعدو بزاری؟
میسی😘😊🥰🙏🤗❤💞💓💗💕
عالی بود پارت بعد