سلام این پارت یه کم کوتاه هس شرمنده تو پارت های بعد جبران میکنم
امروز از خواب که بیدار شدم همش تو فکر بودم که این مرحله چی هست مامان گفت این مرحله سخت تره خیلی نگرانم اگه نتونم موفق بشم چی اگه نتونم الکس رو نجات بدم چی وااااااااااای دارم دیونه میشم
اما نباید امیدم رو از دست بدم باید همه سعیمو بکنم
افکارم خیلی درگیرم کرده بود که یهو با صدای در همه افکارم دود شد و رفت هوا همون خدمتکار دیروزیه بود یه لباس با کفشو از این جور چیرا دستش بود داد من بپوشم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
یه چیزی هم هست چرا ادامه بانوی بزرگ رو نمینویسی😞لطفا اونم بنویس😘😀
باشه مینویسم
اگه دنبالم کردی دنبالت میکنم😉😉😉😉😍
خوب بود ولی این پارت خیلی دير اومد پارت هارو تند تند بنویس💜🖤 دنبال=دنبال💜🖤