
سلام این پارت یه کم کوتاه هس شرمنده تو پارت های بعد جبران میکنم
امروز از خواب که بیدار شدم همش تو فکر بودم که این مرحله چی هست مامان گفت این مرحله سخت تره خیلی نگرانم اگه نتونم موفق بشم چی اگه نتونم الکس رو نجات بدم چی وااااااااااای دارم دیونه میشم اما نباید امیدم رو از دست بدم باید همه سعیمو بکنم افکارم خیلی درگیرم کرده بود که یهو با صدای در همه افکارم دود شد و رفت هوا همون خدمتکار دیروزیه بود یه لباس با کفشو از این جور چیرا دستش بود داد من بپوشم
منو برد به حیاط عجیب بود اینقدر فکرم دیگیر بود که اصلا متوجه هوای بارونی نشودم خدمتکار چتری رو باز کرد و اون رو بالای سر من گرفت منو به سمت مادرم راهنمایی کرد وقتی که به وسط حیاط پیش مامان رسیدم تازه متوجه شدم که من اصلا پدرم رو ندیدم. باپدرم کمی حرف زدم ولی نه زیاد خیلی اخلاق سردی داره خوشم نمیاد باهاش حرف بزنم. چند دقیقه ای گذشت از مادرم پرسیدم: مامان این مرحله چیه گفت: به زودی متوجه میشی چند دقیقه ای گذشت فرمانده اومد همراه با....
ال ال الکس رو به مادرم گفتم من باید چیکار کنم گفت:تو جادوگر سیاهی باید اون پره رو بکشی دستت رو بکن توی سینش و بکشش من به قلبش نیاز دارم اونو برام بیار من:مــــامـــان من این کار رو نمیکنم مادرم:اگه این کار رو نمیکنی خودم میکنم من:نه اما اما مادرم:امایی وجود نداره شروع کن
جلو تر رفتم یه کم تعجب کردم چون نه دست و نه پای الکس بسته نبود با دست به خدمتکاری که چتر رو روی سرم نگه داشتع بود اشاره کردم و ازش خواستم بره. تو صورت الکس نگاه کردم لبخند روی لباش بود بارون اشک هایی که روی صورتم بود رو پنهان میکرد دستم رو اروردم بالا چهره خندون الکس باعث شد مردد بشم
کمی دستم اوردم عقب اما الکس دستم رو گرفت و گذاشت روی سینش دستم نا خواسته داخل سینش فرو رفت و قلبش رو از سینش بیرون کشیدم الکس با همون چهره خندون روی زمین افتاد. شکه شده بودم بارون اشک های صورتم رو پنهان میکرد. نمیتونستم باور کنم که من اونو کشتم پاهام سست شد و با دو زانو روی زمین افتادم دست خودم نبود نمیشد بیصدا گریه کنم هنون طور بارون شدید تر میشد پادشاه وملکه بعد از مرحله اخر رفتن تا به گفته خودشون من تنها باشم من همچنان همون طور کنار جنازه الکس نشسته بودم که یهو......
واقعا ببخشید میدونم خیلی کوتاه بود اما خب نتونستم بیشتر بنویسم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه چیزی هم هست چرا ادامه بانوی بزرگ رو نمینویسی😞لطفا اونم بنویس😘😀
باشه مینویسم
اگه دنبالم کردی دنبالت میکنم😉😉😉😉😍
خوب بود ولی این پارت خیلی دير اومد پارت هارو تند تند بنویس💜🖤 دنبال=دنبال💜🖤