💕کوهستان9💕

رفتین سمت جایی ک لوکا بود ولی لوکا اونجا نبود 😨 یعنی کجا رفته ادرین گف ک ولش کنین هر جا رفته باشه نمتونه بدون ما زنده بمونه خودش بر میگرده مری و الیا قبول کردن ادرین اومد و تنه ی درخت رو آورد و تیکه تیکه میکرد مینداخت تو آتیش مرینت توی دلش: من چرا اون کار رو کردم با ادرین اصن چرا اون بخاطر من با لوکا درگیر شد و چرا انقد مراقب ما یعنی من آوند دوس دارم نه اون فقط یه تشکر بود فقط همین آره اون فقط یه دوست (از این جمله ک همیشه مری ادرین میزنن متنفرم😂😂😂) آره فقط یه دوست

بریم پیش لوکا: لوکا با ی سر و صورت خونی راه افتاده بود و میخواست تنهایی بره سمت شهر اون از شانس زیادش ب شهر رسید ولی از پیش ادرین اینا تا شهر یه ۴۰،۴۵ کیلومتری میشد ولی ادرین اینا مسیر برعکس لوکا رو میرفتن لوکا خیلی خوشحال بود و توی دلش ادرین رو کتک میزد(اغده ای 😂😂😂)(عکس اسلاید لباسای ادرین ، لوکا)

ادرین چن تا درخت رو انداخت و با تنه شون یه سر پناه موقت درست کرد یه مقدار علف خشک جمع کرد و گذاشت داخل سرپناه و رز رو فرستاد بره روشون استراحت کنه *****شب شد اون شب کولاک شدیدی رخ داده بود و هوا خیلی سرد بود دخترا خواب بودن اما مرینت چون لباسش نازک بود سردش بود و میلرزید ، ادرین هم پیرهن خودش رو در آورد و انداخت روی مرینت ادرین توی دلش: دختر ه ی شیطون بالاخره منو عاشق خودت کردی

ادرین رفت و نشست کنار آتیش و همونجا یه نگاهی ب سینش کرد کلی زخم افتاده بود روی سینش بخاطر پنجه های شیر کوهی ولی دخترا چون ادرین پیرهن تنش بود متوجه اون نشده بود زخم ها خیلی عمیق نبودن ک بخوان عفونت کنن ولی با این حال بازم زخم بودن دیگه تو همین فکرا بود ک خوابش برد

****مرینت : صبح از خوابیدن شدم دیدم پیرهن ادرین رومه دیدم خودش با یه تیشرت بیرون سرپناه جلوی آتیش خوابیده منم برای اینکه بیکار نمونم رفتم و گوشت اون شیر رو برداشتم و با چاق.وی ادرین نصفش کردم و نصفش رو گذاشتم سر جاش و نصف دیگه رو زدن زیر زغال ها تا خوب بپزه*****پخته بود درش آوردم با چوب و یه سنگ صاف و تمیز پیدا کردم ب زور آوردمش داخل پناهگاه گوشت رو گذاشتمش روش و بقیه رو بیدار کردم

و...... کات ناظر محترم لطفا تایید کن