ایده هایی برای نویسندگان پارت4

نکته : این تست کاملا برای دوستانی قرار گرفته شده که دنبال ایده هستند و استفاده و کپی از ایده ها مجانی هست اما برای استفاده از عکس لطفا اجازه بگیرید چون از ساعت 10 صبح دنبال عکس ها بودم ....

این یک بازی هست و منم یک شخصیت فرعی ، اما نه یک شخصیت فرعی ساده ، من کسی بودم که این بازی رو ساخت و الان میخواهم نابودش کنم تا بتونم از این جهنم ساختگی فرار کنم و عروس نباشم

الان همه موجودات جادویی به فرمان من هستند اما این تا زمانی هست که بتونم راز ک.ش.ت.ن ملکه واقعی رو پنهان کنم

همه چیز از روزی شروع شد که در حال رفتن به مدرسه بودم و ناگهان تو هوا برای خودم راه می رفتم اولش جالب بود اما زمانی که فهمیدم من تا 3 سال دیگه فقط زنده ام ازش متنفر شدم. این قدرت رو هرجور شده نابود میکنم .....

میگن بالای بلندترین قله کوه یخی جایی هست برای نابودی فقر اما بالا رفتن از کوهی که حتی جادوگران نمی توانند غیرممکن هست ...

_ لطفا نرو +پرنده زیبای من ! من دیگه نمیخواهم ملکه هیچ پرنده ای باشم ، می خواهم جادو رو نابود کنم

از بالای برج یک شهر می ‌بینم، می گویند وقتی که من به دنیا امدم این شهر ویران شد ، من واقعا کی هستم ؟

این دنیا وارونه هست ، زن ها برترند ! حالا وقت انتقام از ناپلئون هست ، من دزیره ام .....(بجه ها به این جور داستان ها می گویند یک روایت متفاوت از تاریخ که زیاد دیدین)

_ صبر کن تو دیگه کی هستی ؟ +خودمم نمیدونم فقط روح اژدها من رو تنها نمیذاره

_ خدای من یک گوزن ! + من یک گوزن نیستم ، من یک جادوگرم که از آکادمی تبعید شده ....

موهام رو زدم ، شبیه مردها شدم تا انتقام خانواده ام رو از امپراطور بگیرم اما ع.ا.ش.ق.ش شدم اما هویت زنان نابود شد این دفعه به عنوان یک زن وارد ارتش میشم

پشت بوته های جنگل دختری متولد شد که تاجی به سرش چسبیده بود ، آیتده این دختر نانوشته بود

_ اون دختره چرا موهاش بلونده ؟ من تو دنیایی متولد شدم که موی بلوند نشانه ش.ی.ط.ا.ن بودن هست

من یک راهبه هستم تا فرزندان متولد شده را شفا و نور بدم اما چرا روح من با روح یک ش.ی.ط.ا.ن عوض شد ؟

_ خدای من مگه منقرض نشده بودند ؟ من به عنوان یک نیمه الف پا به جهان گذاشتم ، نسل من منقرض شده و من دشمن صد درصدی این مردم .....