من نمیخواهم پرنسس باشم!پارت21

بلونا : ♢ بچه ها بیاین با گفت و گو ♡♤آرینا ساکت ! ♡پای منو ول نمیکنی ؟ ♤ معذرت خواهی ! میخوای برات هجی کنم ؟:م_ع_ذ_ر_ت_خ_و_ا_ه_ی ! ♡ ببین ولم کن وگرنه بد میبینی !♤ چرا باید برام مهم باشه ؟ ♡ببین آقای ولیعهد ... که تعادلم رو از دست دادم و افتادم ، وقتی پاشدم فهمیدم افتادم روی اون پسره ! سه متر پریدم هوا. چرا سرخ شده بود ؟ ♢داداش حالت خوبه ؟ ♡ماریبل کو ؟♢ تو مهمونی ! ♤ حالا بحثتون تموم شد آرینا با من به امپراطوری برمیگرده ! ♡مگه تو خواب ببینی ! ♤من هرکار دلم بخواد میکنم . دیت ارینا رو گرفت و با زور با خودش کشید . ♡ صبر کن ! سرم پایین بود .♡مگه دوست نداری نفرین خواهرت از بین بره ؟ ♤چی داری برای خودت میگی ! ♡ تو نمی تونی جلوی قدرت ابدی بایستی ! دست آرینا رو گرفتم و شروع کردم به دویدن! انداختمش پشت یک بوته و گفتم : همینجا بمون و بعد به سمت سالن مهمونی رفتم .ماریبل مجبور بود اونجا حضور پیدا کنه ولی به ساعت 00:00 خیلی کم مونده !

ولونا : زمزمه ها آزارم می دادند :اون همونه....چقدرم زشت هست....الیزابت از اون بهتر بود !....دختره ی بیچاره !.....ولیعهد به زودی ولش میکنه بره.....نمی دونم چرا ط.ل.ا.ق نگرفت ؟.....ولیعهد حتما دلش براش سوخته !لیوان شامپاین رو گرفتم و رفتم تو بالکن .به ستاره ها خیره شده بودم . اسکلت دستم کم کم داشت معلوم می شد .من کی اینقدر ضعیف شدم ؟ ■پرنسس تاج! ● بله ؟ بفرمایید ! ■ ببخشید که مزاحمتون شدم! دختر بارون موریر هستم ● کمکی از دستم برمیاد؟ لیوان آبمیوه روی لباسم پاشید و با لبخند تمسخرآمیزی گفت : همین قدر از دستت برمیاد و از بالکن خارج شد .من همینقدر بی ارزشم؟ میتونم ادامه بدم؟ میتونم اینجا بمونم؟ به کامرون نگاه کردم که با لبخند و خوشحالی با همه صحبت می کرد . به نردبان کنار بالکن نگاه کردم . از اینجا باید برم! از نردبان پایین رفتم و به سمت قصر حرکت کردم. خدمتکارا نبودند . اونا هم به پی خوشگذرانی رفتند ! در اتاقش رو باز کرد . پر از گرد و خاک ، برگه هایی که کامرون پاره کرده بود . کفش هام رو در آوردم و به گوشه ای پرت کردم .لباسم رو جر واجر کردم . هر تیکه ای به گوشه انداختم و دورم خودم شروع به چرخیدن کردم.تا جایی که سرم گیج رفت ، شروع کردم به سرفه کردن ، خیلی طول کشید که خون داخلش رو کشف کنم .پس بالاخره اون قرص های دکتر برای ک.ش.ت.ن من کار کرد؟ قهقهه ای سر دادم و چشم هام رو به طور کامل بستم .

ماریبل : تو مهمونی به اطراف نگاه می کردم. همه چیز به نظر طبیعی بود . اشراف زاده ای که خنجر قایم کرده بود که به موقع پرنس سوم رو ب.ک.ش.د . چه جای کثیفی! در سالن باز شد و بلونا اومد تو . هنوز وقار و شرارتش رو حفظ کرده بود . بدون جلب توجه اومد بغلم .♡قیافه ات تو هم هست ! ⊙ یکی میخواد پرنس سوم رو ب.ک.ش.ه ! ♡خودم فهمیدم ، فقط منتظرم ! ⊙ خیلی کسل کننده هست .♡ خودم میدونم ⊙پرنسس تاج هم خیلی وقته رفته تو بالکن و در نیومده ! چند دقیقه پیش که رفتم تو بالکن نبود . فکر کنم از مهمونی فرارکرده ! ♡ یک آبمیوه میدی به من ؟ ⊙ میخوای چیکار کنی ؟♡خواهی فهمید . بلونا: لیوان رو گرفتم و به سمت دختر بارون موریر قدم برداشتم او داشت با تام و پرنس ها و الیزابت و چند نفر دیگه بحث می کرد. اونا بغل میز بودند مس به راحتی نزدیک شدم. الیزابت با لبخند تعریف می کرد:....اینطور شد که به این هنر علاقمند شدم. لیوان آبمیوه رو برعکس کردم و روی لباس دختر بارون موریر ریختم و بعد لیوان رو انداختم زیر پاش تا شکست . بدون توجه از اونجا دور شدم،فریاد ها رو نشنیدم .به ماریبل اشاره کردم که یعنی منتظرت هستم و از مهمونی خارج شدم.

ماریبل : بعد از کار بلونا پوزخندی زدم . بلونا هوش شرور بودن رو داشت و البته غرورش رو . برای بار آخر به مهمونی نگاه انداختم . پرنس اول که داشت با پسر دوک صحبت می کرد . پرنس سوم هم یک گوشه ایستاده بود ولی پرنس دوم هرچی دختر بود دور خودش جمع کرده بود. از کنار رد شد و پایین لباسش رو یواشکی لگد کردم. نگاهش افتاد رو من ولی من حتی نگاهش نکردم و از مهمونی خارج شدم . همینطور که به راه خودم ادامه میدادم .صدایی گفت : صبر کن ! برگشتم . پرنس دوم بود . ♧تو به چه جراتی لباس منو لگد کردی ؟ ⊙چرا باید بهت جواب پس بدم؟♧چون پرنس دوم هستم ! ⊙منم پرنس آخر هستم !♧شوخیت گرفته ؟ ⊙ نه نگرفته تو افتادی دنبال دختر مردم ! ♧خیلی رو داری ! ⊙ نه اینکه تو نداری! ♧شعور که دارم! ⊙ از کی آدمی که ع.ق.ل نداره ، شعور داره؟ ♧وقتی انداختمت زندان متوجه میشی ! ⊙ مطمئن باش نمی تونی منو بندازی زندان ! ♧ نکنه همه ی این کار ها بخاطر جلب توجه من هست ؟ ⊙ نه بخاطر جلب توجه خودم هست ، اصلا تو کی هستی جز یک آدم دختر باز ؟ ♧دختری وقیح ! پاشنه پام رو کوبیدم رو پاش و گفتم : دختر وقیح خودتی ! چشم نازک کردم و به راه خودم ادامه دادم .♧گیرت میارم بانو رویزان ⊙ببینیم و تعریف کنیم ! ♧خیلی پررویی!⊙مرسی از تعریفتون . من از اینجور آدما متنفر بودم !

بلونا : بالاخره ماریبل سر رسید . اومد کنارمون. ⊙ سلام به همگی ♡بالاخره اومدی ♢.... ⊙آرینا اتفاقی افتاده ؟ ♢این خانم با داداش من دعوا کرده !بعدشم بهم میگه ازش فاصله بگیر . ♡ چون اون آقا پسری که من دیدم فقط مایه دردسر هست . ♢ داداشمه،دوسش دارم! ♡پس فردا هم برو باهاش ازدواج کن ! ما که کاری نداریم ♢حداقل من یکی رو دارم کی میاد تو شرور رو میگیره ؟ ♡ حداقل با داداشم از سر ناچاری ازدواج نمیکنم . ⊙ دخترا نمیخواین تمومش کنید ! ♡♢ به اون بگو تمومش کنه ! ♡نکنه من کار بدی کردم ازت در برابر داداشت دفاع کردم ؟ ♢آره کار بدی کردی ! خودم می تونستم بهش توضیح بدم . ♡ اون پای منو گرفته بود ! بعدشم من که نمی دونستم که داداشته! ♢ شباهتمون رو ندیدی ؟ ♡تو چشم بنفشی با مو آبی و سفید ! اون چشم آبی هست با موی مشکی ، شباهت چیه ؟♢رنگ مو من با چشم اون یکی هست ! ♡⊙..... ♢خودم میدونم چرت و پرت گفتم ولی حداقل یک شباهتی بود ! ♡نبود ♢بود ♡نبود ♡نبود ♢بود ♡نبود ♡نبود ♢بود ♡نبود ♡نبود ♢بود ♡نبود ♡نبود ♢بود ♡نبود ♢نبود ♡بفرما خودت هم گفتی نبود ! ♢این جرزنی هست ! ⊙ دخترا ! ♡جرزنی نیست ♢هست ! ♡ایییییییی دلم ! ♢⊙بلونا خوبی ؟ دلم داشت از هم میشکافت . بدنم از هم می پاشید ، نبضم رو حس نمی کردم ، شروع کردم به خون بالااوردن ، سرم داشت می ترکید ،بدنم بی حس شده بود ،این درد غیرطبیعی بود !

دوستانی که همیشه میخواهند نویستده رو جرواجر کنند لطفا پارت بعد رو نخوانند ! این توصیه به بیماران قلبی هم می شود