گمشده در جزیره p1

چند وقتی بود ک زندگی برام خیلی حوصله سر و خسته کننده میگذشت .. با یکی از دوستای قدیمیم توی کافه نشسته بودم و اون همش سرش توی گوشی بود، دیگه طاقت نیاوردم و بهش گفتم: هی! تو نمیخوای سرتو از اون تو در بیاری؟ با هیجان خاصی گوشی رو داد دستم و گفت: ببین این پسره چقدر جذابه! نگاهی به گوشی انداختم و دیدم صفحه اینستاگرام ی تیکتاکر کره ایه ؛ گفتم: من ک جذابیتی نمیبینم.. _واقعا؟ وای من خیلی دوسش دارم. میخواستم بحث رو عوض کنم و گفتم: میگم..امم تو چه برنامه ای برای اینده داری؟ _چی؟ آممم نمیدونم شاید بخوام ی سلب بشم. +قدمی هم براش برداشتی؟ با لحن خسته ای گفت: نَه هنووز ..میگم بنظرت دایرکت این پسره پیام بدم؟ + فکر میکنی میخونه یا جواب میده؟ _شاید.. بنویسم خیلی دوست دارم؟ یا بنویسم کارت خیلی خوبه داش ..اه نه یکم رسمی بنویسم نه؟ ی هوفی کشیدم و آیس کافیم رو خوردم و گفتم: نمیدونم .. من باید برم. دوستم درحالی ک هنوز سرش توی گوشیش بود گفت: باشه برو.

تو راه خونه ، ی مجله ی گردش گری گرفتم و وقتی رسیدم خونه درحالی ک با همون لباس ها روی تختم لم داده بودم مجله رو فرق میزدم.. از جاهای مختلفی اگهی گذاشته بود و همین طور سفر به دریا ها! با صدای نه چندان بلند خوندم: امم کشتی وی ای پی گردش گری مجهز .. نه این خوب نیست.. او مای گاتینستبدیتسن ی کشتی خفن قدیمی! این خیلی خوبه! اسمش رو توی گوگل سرچ کردم و عکس های کشتی رو دیدم خیلی باحال و خفن بود، همون چیزی ک میخواستم! ی سفر دریای با این کشتی خفن مثل کشتی کاپیتان جک اسپارو واقعا خوب بود! شماره تماس پایین صفحه رو گرفتم و سفر رو برای یک هفته بعد هماهنگ کردم..

توی این هفته کار های روزانه ام رو انجام دادم و وسایلم رو برداشتم توی چمدونم چند دست لباس یه حوله ، یه چاقو ،غذا ، دفتر و مداد و... گذاشتم. صبح روز شنبه به سمت بندر حرکت کردم، وقتی رسیدم یه کشتی قدیمی دقیقا مثل کشتی کاپیتان جک اسپارو دیدم! خیلی زیبا بود و با چوب روی طرح های مختلفی مانند پری دریایی و انواع موجودات دریایی بود، سوار کشتی شدم و کشتی بعد از یک ساعت حرکت کرد، سمت اتاق خواب رفتم و بوم! به این نکته دقت نکرده بود! این کشتی وی ای پی نبود و اتاق مسافر ها ی جا بود و چند تا تخت داشت، وسایلم رو ی گوشه گذاشتم رفتم روی عرشه و سمت دیواره های کشتی رفتم تا بتونم دریا رو بهتر ببینم، اونجا ی پسر ک موهاش روی صورتش ریخته شده بود رو دیدم؛ درحالی ک داشت دریا رو نگاه میکرد گفت: زیباست، نه؟ جواب دادم: خیلی! دلم میخواد برم و توش شنا کنم. + چیشد ک خواستی با این کشتی بیای؟ _آم خب دوست داشتم یکم حال و هوای قدیمی رو تجربه کنم. +منم همین طور! اسم تو چیه؟ _ ایزابلا. + چقدر زیباست، بلا. _ و تو؟ + تهیونگ، کیم تهیونگ

صبح روز بعد از تختم بلند شدم و بعد از صبحانه از ناخدا اجازه گرفتم ک برم توی اب و شنا کنم ، ناخدا هم اجازه داد و گفت امروز هوا خیلی خوبه؛ وقتی لباسم رو عوض کردم و رفتم توی اب دیدم ک تهیونگ داره شنا میکنه! رفتم سمتش و گفتم: از کی امدی؟ + نیم ساعتی میشه. بعد از شنا کردن خدمه ها مارو با طناب اوردن بالا و رفتم تا استراحت کنم.. کتاب مدرسه رابینسون هارو گرفتم روی تختم دراز کشیدم و مشغول خوندن اون کتاب زیبا شدم، تهیونگ هم روی تخت خودش دراز کشید و بنظر میومد به خواب رفته.

شب با صدای خدمه و ناخدا بیدار شدم، بنظر میومد مشکلی پیش امد رفتم روی عرشه و دیدم مِه همه جارو گرفته! بعد از سوال های فراوون فهمیدم داریم غرق میشیم! سریع رفتم و چمدونم و گرفتم و به سمت اشپزخونه رفتم چند بسته کبریت و غذا برداشتم، همیشه ادمی بودم ک اوی ذهنم ک اتفاق درست میکردم و قبل از امدن به این کشتی خیلی به این موضوع فکر کردم! پس خوب میدونستم باید چیکار کنم، بعد از برداشتن وسایلم دوباره روی عرشه رفتم و دیدم ناخدا داره میگه ک بخاطر مِه کشتی به سنگ بزرگی برخورد کرده و کشتی شکسته! خودم و یا وسایل هام پرت کردم توی آب و غرق شدن بقیه رو دیدم! وحشتناک بود، چرا به بقیه نگفتم ک از کشتی پیاده شن؟ حتما خودشون ، خودشون رو نجات دادن.. مه خیلی زیاد بود و من فقط سعی میکردم تکه سنگی پیدا کنم تا شب رو روش بخوابم تا صبح بشه و ببینم میتونم چیکار کنم.. خیلی شنا کردم تا ی قایق خالی رو دیدم و خوابیدم ، صبح ک بیدار شدم دیدم این قایق به ی چوب در ی جزیره وصل شده! باورم نمیشد؛ توی اون مِه جزیره ی به اون بزرگی رو ندیدم!

از قایق پیاده شدم و چمدونم رو گرفتم و دنبال جایی توی جزیره گشتم، توی جزیره چند تا مرغ اهلی و ی گوسفند‌ بود! یعنی کسی توی جزیره زندگی‌ میکنه؟ لا به لای درخت ها نشستم و چمدونم رو باز کردم، ی سیب برداشتم و خوردم، لبه ساحل کلی نشستم به امید اینکه ی کشتی از این طرفا رد بشه؛ ولی بعد نتیجه گرفتم این کار بی فایدس و باید ی جوری توی این جزیره زنده بمونم، داشتم توی جزیره قدم میزدم تا یهو شخصی امد جلوم! داشتم سکته رو میزدم تا... / نتیجه چالشه..